مستثنی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت مستثنی بودن، محروم بودن، بیرونگذاشته شدن، مجاز نبودن مستثنا شدن، کنار گذاشته شدن، تحریم شدن
مستثنیلغتنامه دهخدامستثنی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استثناء. استثناکننده و جداکننده . ج ، مستثنون و مستثنین . رجوع به استثنا شود.
مستثنیلغتنامه دهخدامستثنی . [ م ُ ت َ نا] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استثناء. بیرون کرده و استثناشده از حکم و قاعده ٔ کلی . (اقرب الموارد). بیرون آورده شده و خاص کرده شده و جدا کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). ممتاز. رجوع به استثناء شود : ای به شاهی ز نعت مستغنی وی
مستثنیلغتنامه دهخدامستثنی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استثناء. استثناکننده و جداکننده . ج ، مستثنون و مستثنین . رجوع به استثنا شود.
مستثنیلغتنامه دهخدامستثنی . [ م ُ ت َ نا] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استثناء. بیرون کرده و استثناشده از حکم و قاعده ٔ کلی . (اقرب الموارد). بیرون آورده شده و خاص کرده شده و جدا کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). ممتاز. رجوع به استثناء شود : ای به شاهی ز نعت مستغنی وی
مستثنیلغتنامه دهخدامستثنی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استثناء. استثناکننده و جداکننده . ج ، مستثنون و مستثنین . رجوع به استثنا شود.
مستثنیلغتنامه دهخدامستثنی . [ م ُ ت َ نا] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استثناء. بیرون کرده و استثناشده از حکم و قاعده ٔ کلی . (اقرب الموارد). بیرون آورده شده و خاص کرده شده و جدا کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). ممتاز. رجوع به استثناء شود : ای به شاهی ز نعت مستغنی وی