مستخدملغتنامه دهخدامستخدم . [ م ُ ت َ دَ ] (ع ص ، اِ) کسی که از او خدمت خواهند. (غیاث ) (آنندراج ). کسی که دیگری او را به خدمت گرفته باشد. (اقرب الموارد). اجیر و آنکه مزد و اجرت می گیرد برای کار کردن و خدمت نمودن . (ناظم الاطباء). رجوع به استخدام شود. || خدمتگزار. (لغات فرهنگستان ). نوکر و خدمت
مستخدملغتنامه دهخدامستخدم . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) خدمت خواهنده . (غیاث ) (آنندراج ). به خادمی گیرنده و کسی را به خدمت وادارکننده . (اقرب الموارد). رجوع به استخدام شود.
گماشتگیلغتنامه دهخداگماشتگی .[ گ ُ ت َ / ت ِ ] (حامص ) عمل گماشته . شغل گماشته . مستخدم شدن . شغل مستخدمی داشتن و رجوع به گماشته شود.
اصطرمیةلغتنامه دهخدااصطرمیة. [ اِ طِ ی َ ] (معرب ، اِ) این کلمه را که گلیوس در مراکش شنیده است و من نیز آنرا تنها در میان مسافران یافته ام (دمب 94) سطرمیه ضبط کرده است و «هست 153» آنرا اصترمیه (ج ، اصترمیات ) (<span class="hl" d
اشللغتنامه دهخدااشل . [ اِ ش ِ ] (فرانسوی ، اِ) حداقل حقوق قانونی رتبه ٔ یک مستخدمین ادارات دولتی . لفظ مذکور از زبان فرانسوی اشل است . (فرهنگ نظام ).این کلمه در زبان فرانسه بمعانی : نردبان ، مقیاس (نقشه )، جدول ، درجه و جز اینها است . و در تداول فارسی بمعنی یادکرده بکار میرود. پایه . (لغات
دک کردنلغتنامه دهخدادک کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، دور کردن کسی را به تدبیر. کاری کردن که از آنجا برود. بیرون کردن کسی را که وجودش مخل مقصود است با زرنگی . اخراج کردن به فن . به حیله بیرون کردن . او را به بهانه ای بیرون فرستادن . او را با زرنگی یا زور از جائی بیرون و روانه کردن .
بازنشستگیلغتنامه دهخدابازنشستگی . [ ن ِ ش َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب )تقاعد. (لغات مصوبه فرهنگستان ). دورانی را که معمولاً در اواخر عمر، عضو اداره یا مؤسسه ای پس از مدتی خدمت ، بدون انجام دادن کار، حقوق خود را از صندوق آن اداره یا مؤسسه دریافت میدارد. بر طبق آخرین