مستذاقلغتنامه دهخدامستذاق . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استذاقة. امر مستذاق ؛ کار مجرب و معلوم . (منتهی الارب ). رجوع به استذاقة شود.
مستدقلغتنامه دهخدامستدق . [ م ُ ت َ دَق ق ] (ع اِ) اسم مکان از استدقاق . جزء باریک و یا جای باریک . (ناظم الاطباء). || مستدق الساعد؛ مقدم بازو متصل به بند دست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استدقاق شود.
مستدقلغتنامه دهخدامستدق . [ م ُ ت َ دِق ق ] (ع ص ) نعت فاعلی ازاستدقاق . باریک شونده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). باریک و نازک و دقیق . || اندک . || کوچک و خرد. (ناظم الاطباء). رجوع به استدقاق شود.
مستودقلغتنامه دهخدامستودق .[ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) ماده اسب و مانند آن که آزمند گشن گردد. (از منتهی الارب ). و رجوع به استیداق شود.
مستذکیلغتنامه دهخدامستذکی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استذکاء. آتش سخت زبانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استذکاء شود.
استذاقهلغتنامه دهخدااستذاقه . [ اِ ت ِ ق َ ] (ع مص ) چشیدن . || چشیدن خواستن : استذاق فلاناً؛ خبره فلم یحمد مخبرته . (تاج العروس ). و رجوع به مستذاق شود.