مستشرلغتنامه دهخدامستشر. [ م ُ ت َ ش ِرر ] (ع ص ) نعت فاعلی از استشرار. آنکه دارای گله ای بزرگ از شتران باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استشرار شود.
مستیسرلغتنامه دهخدامستیسر. [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) آماده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). مهیا شده . (از اقرب الموارد). || آسان شونده . (آنندراج ). سهل شده . (از اقرب الموارد). و رجوع به استیسار شود.
مستشیرلغتنامه دهخدامستشیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استشارة. کنکاش خواهنده . (منتهی الارب ). مشورت خواه . مشورت کننده . || گشن و شتری که ناقه ٔ زاینده را از نازاینده بشناسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استشارة شود.
مستسرلغتنامه دهخدامستسر. [ م ُ ت َ س ِرر ] (ع ص ) نعت فاعلی از استسرار. پنهان شونده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شادمان و خوشحال و فرح . (اقرب الموارد). رجوع به استسرار شود.
مستشرطلغتنامه دهخدامستشرط. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استشراط. فاسد و تباه شده . (اقرب الموارد). رجوع به استشراط شود.
مستشرفلغتنامه دهخدامستشرف . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استشراف . رجوع به استشراف شود. || مرتفع. گرانبها. قیمتی : کاله ٔ معیوب و قلب کیسه برکاله ٔ پر سود و مستشرف چو در.مولوی (مثنوی ).
مستشرفلغتنامه دهخدامستشرف . [ م ُ ت َ رِ ](ع ص ) نعت فاعلی از استشراف . ستم کننده در حق کسی . || چشم بردارنده برای نگریستن در چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مرتفع. (اقرب الموارد). افراشته و راست و بلند. (ناظم الاطباء).
مستشرطلغتنامه دهخدامستشرط. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استشراط. فاسد و تباه شده . (اقرب الموارد). رجوع به استشراط شود.
مستشرفلغتنامه دهخدامستشرف . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استشراف . رجوع به استشراف شود. || مرتفع. گرانبها. قیمتی : کاله ٔ معیوب و قلب کیسه برکاله ٔ پر سود و مستشرف چو در.مولوی (مثنوی ).
مستشرفلغتنامه دهخدامستشرف . [ م ُ ت َ رِ ](ع ص ) نعت فاعلی از استشراف . ستم کننده در حق کسی . || چشم بردارنده برای نگریستن در چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مرتفع. (اقرب الموارد). افراشته و راست و بلند. (ناظم الاطباء).