مستعفیلغتنامه دهخدامستعفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعفاء. استعفادهنده . استعفا داده . برکناری خواه از شغلی .- مستعفی شدن ؛ استعفا دادن . رجوع به استعفاء شود.
مستعفیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ت] مستعفی، تسلیم متقاعد، بازنشسته، بازنشست قبلی، پیشین کنارهگرفته
مستعفیلغتنامه دهخدامستعفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعفاء. استعفادهنده . استعفا داده . برکناری خواه از شغلی .- مستعفی شدن ؛ استعفا دادن . رجوع به استعفاء شود.
resigningدیکشنری انگلیسی به فارسیاستعفای، مستعفی شدن، کناره گرفتن، تفویض کردن، استعفا دادن از، دست کشیدن
resignsدیکشنری انگلیسی به فارسیاستعفا می دهد، مستعفی شدن، کناره گرفتن، تفویض کردن، استعفا دادن از، دست کشیدن
مستعفیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ت] مستعفی، تسلیم متقاعد، بازنشسته، بازنشست قبلی، پیشین کنارهگرفته
مستعفیلغتنامه دهخدامستعفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعفاء. استعفادهنده . استعفا داده . برکناری خواه از شغلی .- مستعفی شدن ؛ استعفا دادن . رجوع به استعفاء شود.
مستعفیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ت] مستعفی، تسلیم متقاعد، بازنشسته، بازنشست قبلی، پیشین کنارهگرفته
یحیی المستعفیلغتنامه دهخدایحیی المستعفی . [ ی َح ْ یَل ْ م ُ ت َ ] (اِخ ) یحیی بن محمد (ناصر)بن یعقوب از پادشاهان موحدین . رجوع به یحیی (ابن محمد...) و قاموس الاعلام ترکی شود.
مستعفیلغتنامه دهخدامستعفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعفاء. استعفادهنده . استعفا داده . برکناری خواه از شغلی .- مستعفی شدن ؛ استعفا دادن . رجوع به استعفاء شود.