مستغنی کردن

مترادف

۱. بینیاز گردانیدن، خودکفا کردن
۲. غنی ساختن، به مال و مکنت رساندن، ثروتمند کردن

جست‌وجوی دقیق

مستغنی کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بینیاز گردانیدن، خودکفا کردن ۲. غنی ساختن، به مال و مکنت رساندن، ثروتمند کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

مستغنی

مستغنی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغناء. بی نیاز. (دهار). بی نیازشونده . (منتهی الارب ). ضد مفتقر. (از اقرب الموارد) : ایزد... مرا از تمویهی و تلبیسی کردن مستغنی کرده است . (تاریخ بیهقی ).ای در شاهی ز نعت مستغنی وی از شاهان به جاه مستث

مستغنی

فرهنگ فارسی عمید

ثروتمند؛ توانگر؛ بی‌نیاز.

مستغنی

فرهنگ فارسی معین

(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) بی نیاز.

مستغنی

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بینیاز، خودکفا ۲. توانگر، ثروتمند، دارا، غنی ≠ محتاج، بینیاز

مستغنی شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بینیاز شدن، خودکفا شدن ۲. ثروتمند شدن، داراشدن، غنی شدن

جست‌وجوی متن

خودبسنده

فرهنگ مترادف و متضاد

خودکفا، خودبسا، مستغنی، بینیاز

خودکفا

فرهنگ مترادف و متضاد

بینیاز، خودبسنده، مستغنی ≠ نیازمند

مستجبر

لغت‌نامه دهخدا

مستجبر. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجبار. مستغنی . مستغنی شونده . (اقرب الموارد). رجوع به استجبار شود.

بینیاز

فرهنگ مترادف و متضاد

توانگر، دارا، صمد، غنی، مستغنی ≠ نیازمند

شریف پای سوخته

لغت‌نامه دهخدا

شریف پای سوخته . [ ش َ ف ِ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) نام شاعری که در فیه مافیه (ص 91) رباعی زیر از وی نقل شده است : آن منعم قدس کز جهان مستغنی است جان همه اوست او ز جان مستغنی است <br