مستقیملغتنامه دهخدامستقیم . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقامة. راست و معتدل . (منتهی الارب ). معتدل . (از اقرب الموارد). راست که ضد کج باشد. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به استقامة شود : یکی را حب جاه از جاده ٔ مستقیم به بیراه افکنده . (کلیله و دمنه ).بنوشته هفت چر
مستقيمدیکشنری عربی به فارسیراستکار , راد , درست کار , امين , جلا ل , بيغل وغش , صادق , عفيف , نيکو کار , عادل , صالح , پرهيزکار
مستقیمفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی خطی که دو نقطه را با کمترین فاصله به هم وصل میکند.۲. [مجاز] صحیح؛ درست.۳. (قید) راست؛ بدون خمیدگی.۴. (قید) بدون تغییر در مسیر.۵. (قید) [عامیانه، مجاز] بیواسطه.
عمودیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد یستاده، برپا، راست، برخاسته، سر پا، بپای، راستقامت، شاخ شمشاد، قائم، قائمه، مستقیم، مستقیمالخط وایستاده عمودبرهم، متعامد نصبشده، برافراشته، افراشته، بالارفته مستقر، استوار
شتابلغتنامه دهخداشتاب . [ ش ِ ] (اِمص ) مقابل درنگ . (آنندراج ). جستن و خواستن امری پیش از وقت آن و آن از مقتضیات شهوت و از صفات مذمومه باشد. عجله . (یادداشت مؤلف ). اشتاب . اشتو (درتداول عامه ٔ گناباد). سرعت . عجل . دستپاچگی . تندی . مقابل درنگ و آهستگی . تعجیل . مقابل کندی <span class="hl"
جرثقیللغتنامه دهخداجرثقیل . [ ج َرْ رِ ث َ ] (اِ مرکب ) نام علمی است که در آن قواعد کشیدن و برداشتن بارهای گران مندرج است . چنانکه گردون که به ارابه شهرت دارد و به هندی گاری وچهکرا گویند یکی از جمله اقسام جرثقیل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). علم الحیل . ابزاری که بدان سنگینی ها را بردارند، م
مستقیملغتنامه دهخدامستقیم . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقامة. راست و معتدل . (منتهی الارب ). معتدل . (از اقرب الموارد). راست که ضد کج باشد. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به استقامة شود : یکی را حب جاه از جاده ٔ مستقیم به بیراه افکنده . (کلیله و دمنه ).بنوشته هفت چر
مستقیمفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی خطی که دو نقطه را با کمترین فاصله به هم وصل میکند.۲. [مجاز] صحیح؛ درست.۳. (قید) راست؛ بدون خمیدگی.۴. (قید) بدون تغییر در مسیر.۵. (قید) [عامیانه، مجاز] بیواسطه.
مستقیمدیکشنری فارسی به انگلیسیdirect, fair , flush, immediate, right, running, straight, straightforward, through, near, plumb
حرکت مستقیملغتنامه دهخداحرکت مستقیم . [ ح َ رَ ک َ ت ِ م ُ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل حرکت دوری . حرکتی که بر خط مستقیم باشد. (دستورالعلماء). || حرکت اینی . جابجا شدن جسم . و به این اصطلاح اعم است از حرکت مستقیم به معنی نخست و حرکت منحنی و دوری . (دستورالعلماء).
خط مستقیملغتنامه دهخداخط مستقیم . [ خ َطْ طِ م ُ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط راست . (آنندراج ). اقصر خطی که مابین دو نقطه ٔ مفروضه رسم کنند. (ناظم الاطباء). خطی که در دستگاه دکارتی معادله ٔ آن 0=c+b
فلک المستقیملغتنامه دهخدافلک المستقیم . [ ف َ ل َ کُل ْ م ُ ت َ ] (ع اِ مرکب ) فلک المحیط. فلک الاعظم . (یادداشت مؤلف ). کرسی و عرش . (آنندراج ) : ای ملک راستین بر سر تو سایبان ای فلک المستقیم از در تو مستعار.خاقانی .
مستقیملغتنامه دهخدامستقیم . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقامة. راست و معتدل . (منتهی الارب ). معتدل . (از اقرب الموارد). راست که ضد کج باشد. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به استقامة شود : یکی را حب جاه از جاده ٔ مستقیم به بیراه افکنده . (کلیله و دمنه ).بنوشته هفت چر
قیاس مستقیملغتنامه دهخداقیاس مستقیم . [ س ِ م ُ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) قیاسی در مقابل قیاس خلف . رجوع به قیاس خلف شود.