مستنسرلغتنامه دهخدامستنسر. [ م ُ ت َ س ِ ](ع ص ) به کرکس ماننده در قوت و کرکسی کننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استنسار شود.
مستنصرلغتنامه دهخدامستنصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (اِخ ) المستنصر باﷲ. هشتمین خلیفه ٔ فاطمی . رجوع به مستنصر باﷲ شود : مستنصر از خدای دهد نصرت زین پس بر اولیای شیاطینم . ناصرخسرو.مستنصر معالی و حکمت به نظم و نثربر امتش که خواند الا که ح
مستنصرلغتنامه دهخدامستنصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) یاری خواهنده و استمدادکننده . (از اقرب الموارد). یاری طلب . یاری خواه . || سائل وپرسنده . (از اقرب الموارد). رجوع به استنصار شود.
حسن مستنصرلغتنامه دهخداحسن مستنصر. [ ح َ س َ ن ِ م ت َ ص ِ ] (اِخ ) هفتمین تن از امرای بنی حمود در مالقه که از 431 -434 هَ . ق . فرمانروایی کرد. رجوع به مستنصر شود.