مستوحشلغتنامه دهخدامستوحش . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) وحشت جوینده . (غیاث ) (آنندراج ). وحشت یابنده . خلاف مستأنس . (از اقرب الموارد). اندوهگین . (آنندراج ).آزرده . (زمخشری ) : گفت دانم که مستوحش آورده ای پیغام ایشان بشنو و بیا با من بگوی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span clas
مستوصیلغتنامه دهخدامستوصی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) قبول کننده ٔ وصیت و سفارش . (از اقرب الموارد). و رجوع به استیصاء شود.
مستهشلغتنامه دهخدامستهش . [م ُ ت َ هَِ ش ش ] (ع ص ) سبک و خفیف شمرنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به استهشاش شود.
مستوحشةلغتنامه دهخدامستوحشة. [ م ُ ت َ ح ِ ش َ ] (ع ص ) تأنیث مستوحش . أرض مستوحشة؛ زمین وحشت آگین . (منتهی الارب ). رجوع به مستوحش و استیحاش شود.
مستوحشلغتنامه دهخدامستوحش . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) وحشت جوینده . (غیاث ) (آنندراج ). وحشت یابنده . خلاف مستأنس . (از اقرب الموارد). اندوهگین . (آنندراج ).آزرده . (زمخشری ) : گفت دانم که مستوحش آورده ای پیغام ایشان بشنو و بیا با من بگوی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span clas
ترسوفرهنگ مترادف و متضادبددل، بزدل، بیجگر، بیمناک، ترسنده، جبان، ضعیفدل، جبون، خایف، کمجرات، کمدل، مستوحش، متوحش ≠ شجاع، نترس، بیپروا، شیردل
بیمناکفرهنگ مترادف و متضاد۱. ترسو، ترسیده، متوحش، مرعوب، مستوحش، وحشتزده، هراسان ≠ جسور ۲. ترسناک، ترسو، خوفناک، سهمناک، هولناک ۳. اندیشناک، متوهم
مستوحشلغتنامه دهخدامستوحش . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) وحشت جوینده . (غیاث ) (آنندراج ). وحشت یابنده . خلاف مستأنس . (از اقرب الموارد). اندوهگین . (آنندراج ).آزرده . (زمخشری ) : گفت دانم که مستوحش آورده ای پیغام ایشان بشنو و بیا با من بگوی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span clas
مستوحشلغتنامه دهخدامستوحش . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) وحشت جوینده . (غیاث ) (آنندراج ). وحشت یابنده . خلاف مستأنس . (از اقرب الموارد). اندوهگین . (آنندراج ).آزرده . (زمخشری ) : گفت دانم که مستوحش آورده ای پیغام ایشان بشنو و بیا با من بگوی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span clas