لغتنامه دهخدا
مستوحش . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) وحشت جوینده . (غیاث ) (آنندراج ). وحشت یابنده . خلاف مستأنس . (از اقرب الموارد). اندوهگین . (آنندراج ).آزرده . (زمخشری ) : گفت دانم که مستوحش آورده ای پیغام ایشان بشنو و بیا با من بگوی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span clas