مستوطنلغتنامه دهخدامستوطن . [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) وطن گیرنده بلد و شهری را. (از اقرب الموارد). جای باش سازنده . (از منتهی الارب ). آنکه به وطن گرفته . آنکه وطن ساخته است جائی را. و رجوع به استیطان شود.
مستوثنلغتنامه دهخدامستوثن . [ م ُ ت َ ث ِ ] (ع ص )فربه و سمین . || چیزی که باقی بماند و قوی شود. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیثان شود.
مرض مستوطندیکشنری عربی به فارسیمختص يک ديار , بومي , بيماري همه گيربومي , مخصوص اب و هواي يک شهر يا يک کشور
مستأتنلغتنامه دهخدامستأتن . [ م ُ ت َءْ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیتان . رجوع به استئتان و استیتان شود. || خریدکننده ٔ خر ماده و برگزیننده ٔ آن برای خویش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
مستوطنةدیکشنری عربی به فارسیواريز , تصفيه , تسويه , پرداخت , توافق , ته نشيني , مسکن , کلني , زيست گاه
مرض مستوطندیکشنری عربی به فارسیمختص يک ديار , بومي , بيماري همه گيربومي , مخصوص اب و هواي يک شهر يا يک کشور
مستوطنةدیکشنری عربی به فارسیواريز , تصفيه , تسويه , پرداخت , توافق , ته نشيني , مسکن , کلني , زيست گاه
مرض مستوطندیکشنری عربی به فارسیمختص يک ديار , بومي , بيماري همه گيربومي , مخصوص اب و هواي يک شهر يا يک کشور