مستوي واطيدیکشنری عربی به فارسیصداي گاو , مع مع کردن , پست , کوتاه , دون , فرومايه , پايين , اهسته , پست ومبتذل , سربزير , فروتن , افتاده , کم , اندک , خفيف , مشتعل شدن , زبانه کشيدن
مستویلغتنامه دهخدامستوی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مستو. برابر و هموار. (غیاث ) (آنندراج ). یکسان . مساوی : وفا و همت و آزادگی و دولت و دین نکوی و عالی و محمود و مستوی و قوی . منوچهری .همه اندرصورت مردمی مستوی اند. (شرح قصیده ٔ ابوهیثم ص
مستويدیکشنری عربی به فارسیستون پله , بصورت پلکان در اوردن , پله , رده , سطح , ميزان , تراز , هموار , تراز کردن
مستويدیکشنری عربی به فارسیستون پله , بصورت پلکان در اوردن , پله , رده , سطح , ميزان , تراز , هموار , تراز کردن
مستويدیکشنری عربی به فارسیستون پله , بصورت پلکان در اوردن , پله , رده , سطح , ميزان , تراز , هموار , تراز کردن