مسحورلغتنامه دهخدامسحور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سحر. رجوع به سحر شود. سحرزده . (منتهی الارب ). آنکه او را سحر کرده و فریب داده باشند. (از اقرب الموارد). جادوی کرده . (دهار). جادوئی شده .آنکه بر او سحر کرده اند. آنکه عقلش بشده باشد. آنکه از اثر سحر بگشته باشد از خرد و جز آن <span class="h
مسعورلغتنامه دهخدامسعور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سَعْر. رجوع به سعر شود. || آزمند طعام یا آن که پرشکم بود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دیوانه . مجنون . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گرمی زده و تشنه . (از منتهی الارب ). کسی که دچار باد سموم شده باشد. (از اقرب الموارد).<b
مشعورلغتنامه دهخدامشعور. [ م َ ] (ع مص ) دانستن و دریافتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مشعوراء. مشعورة. رجوع به شعر شود.
مشهورلغتنامه دهخدامشهور. [ م َ ] (ع ص ) معروف . ج ، مشاهیر. (مهذب الاسماء). شناخته . (دهار). شهیر. (منتهی الارب ). معروف . جای مذکورو بزرگ و نام آور. ج ، مشاهیر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). آشکارشده و معروف گشته و شهرت کرده شده و نیک شناخته شده و فاش کرده شده و شایعشده و روشناس گشته و نامدار
hypnotizeدیکشنری انگلیسی به فارسیهیپنوتیزم، خواب هیپنوتیزم کردن، بطور مصنوعی خواب کردن، مسحور ومفتون کردن
hypnotizingدیکشنری انگلیسی به فارسیهیپنوتیزم، خواب هیپنوتیزم کردن، بطور مصنوعی خواب کردن، مسحور ومفتون کردن
مسحورلغتنامه دهخدامسحور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سحر. رجوع به سحر شود. سحرزده . (منتهی الارب ). آنکه او را سحر کرده و فریب داده باشند. (از اقرب الموارد). جادوی کرده . (دهار). جادوئی شده .آنکه بر او سحر کرده اند. آنکه عقلش بشده باشد. آنکه از اثر سحر بگشته باشد از خرد و جز آن <span class="h
مسحورلغتنامه دهخدامسحور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سحر. رجوع به سحر شود. سحرزده . (منتهی الارب ). آنکه او را سحر کرده و فریب داده باشند. (از اقرب الموارد). جادوی کرده . (دهار). جادوئی شده .آنکه بر او سحر کرده اند. آنکه عقلش بشده باشد. آنکه از اثر سحر بگشته باشد از خرد و جز آن <span class="h