مسدوللغتنامه دهخدامسدول . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سدل . فروهیخته و آویخته . (از اقرب الموارد). و رجوع به سَدل شود.
مسدللغتنامه دهخدامسدل . [ م ُ س َدْ دَ ] (ع ص )نعت مفعولی از تسدیل . موی فروهشته بر شانه و گردن . (از اقرب الموارد). و رجوع به مسدول و تسدیل شود. || موی فراوان و طویل . (از اقرب الموارد).
مسدورلغتنامه دهخدامسدور. [ م َ ] (ع ص ) شَعر مسدور؛ موی فروهشته و آویخته . و آن به معنی مسدول است . (از اقرب الموارد).
مسدللغتنامه دهخدامسدل . [ م ُ س َدْ دَ ] (ع ص )نعت مفعولی از تسدیل . موی فروهشته بر شانه و گردن . (از اقرب الموارد). و رجوع به مسدول و تسدیل شود. || موی فراوان و طویل . (از اقرب الموارد).