مسریلغتنامه دهخدامسری . [ م َ را ] (ع مص ) به شب رفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سرایة. سریان . و رجوع به سرایة و سریان شود. || (اِ) راه . ج ، مَساری . (یادداشت مرحوم دهخدا).
مسریلغتنامه دهخدامسری . [ م ُ ] (ع ص ) سرایت کننده . (ناظم الاطباء). که سرایت کند. که تعدی کند. واگیردار. بودار.مُعدی . (مسری ظاهراً غلط است و ساری و ساریه صحیح است ). (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به اسراء شود.- مسری بودن ؛ واگیر داشتن . بو داشتن . معدی بودن . و
مسگریلغتنامه دهخدامسگری . [ م ِ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و کار مسگر. حرفه ٔ مسگر. و رجوع به مسگر شود. || (اِ مرکب ) محل و دکان مسگر. || نوعی فن در کشتی .- مسگری کردن ؛ به کار بردن فن مسگری در کشتی .
مصریلغتنامه دهخدامصری . [ م ِ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن محمدبن احمد. اصل او از «سرمن رأی » است و از آنجا به مصر رفته و سپس به بغداد بازگشته است . تولدش به سال 257 هَ . ق . زاهدی وَرِع و فقیهی عارف به حدیث بوده و کتب بسیاری در زهد و فقه نوشته است . (فهرست ابن
مصریلغتنامه دهخدامصری .[ م ِ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به مصر. (غیاث ) (برهان ).منسوب و متعلق به مصر، مانند قلم و شمشیر و تریاک ونبات . (ناظم الاطباء). منسوب به مصر اعم از شهر مصر ویا کشور مصر و یا سرزمین مصر : ابلهی را دیدم ... قصبی مصری بر سر. (کلیات سعدی چ مصفا ص <span
واگیریلغتنامه دهخداواگیری . (حامص مرکب ) سرایت . سرایت دربیماری . (یادداشت مؤلف ). || (ص نسبی ) مسری : بیماری واگیری ، بیماری مسری . (یادداشت مؤلف ).
مرضلغتنامه دهخدامرض . [ م َ رَ / م َ ] (ع اِ) بیماری و پراکندگی مزاج بعد صحت و درستگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیماری . (غیاث ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). ج ، اَمراض . صاحب منتهی الارب گوید به فتح اول بیماری مخصوص قلب و دل ، و به فتح اول و نیز به فت
مسریلغتنامه دهخدامسری . [ م َ را ] (ع مص ) به شب رفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سرایة. سریان . و رجوع به سرایة و سریان شود. || (اِ) راه . ج ، مَساری . (یادداشت مرحوم دهخدا).
مسریلغتنامه دهخدامسری . [ م ُ ] (ع ص ) سرایت کننده . (ناظم الاطباء). که سرایت کند. که تعدی کند. واگیردار. بودار.مُعدی . (مسری ظاهراً غلط است و ساری و ساریه صحیح است ). (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به اسراء شود.- مسری بودن ؛ واگیر داشتن . بو داشتن . معدی بودن . و
همسریلغتنامه دهخداهمسری . [ هََ س َ ] (حامص مرکب ) برابری و مساوات . (آنندراج ) : شیربیابان را با مرد جنگ همسری و همبری و شرکت است .ناصرخسرو.نی زرّ خالصی ؟ ز پی همسری ّ جوموقوف حکم پله وشاهین چه مانده ای ؟
مسریلغتنامه دهخدامسری . [ م َ را ] (ع مص ) به شب رفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سرایة. سریان . و رجوع به سرایة و سریان شود. || (اِ) راه . ج ، مَساری . (یادداشت مرحوم دهخدا).
مسریلغتنامه دهخدامسری . [ م ُ ] (ع ص ) سرایت کننده . (ناظم الاطباء). که سرایت کند. که تعدی کند. واگیردار. بودار.مُعدی . (مسری ظاهراً غلط است و ساری و ساریه صحیح است ). (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به اسراء شود.- مسری بودن ؛ واگیر داشتن . بو داشتن . معدی بودن . و