مشتماللغتنامه دهخدامشتمال . [ م ُ ] (اِ مرکب ) دلاکی و مالشی که کشتی گیران بر بازوی خودها، با هم مشتها زنند تا سخت گردد. (غیاث ). مالش با دست . (ناظم الاطباء). مالیدن اعضاء برای برداشتن ماندگی آن و بیشتر در حمام کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نام فنی در کشتی که حریفان بازو به بازوی هم ما
مستماللغتنامه دهخدامستمال . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استمالة. بسوی خود میل داده شده . (از منتهی الارب ). مایل و خم شده . (از اقرب الموارد). || تسلی و دل آسا نموده شده . (از منتهی الارب ). کسی که دل او را بدست آورده باشند. (از اقرب الموارد). رجوع به استمالة شود.
مالشفرهنگ مترادف و متضاد۱. مشتومال، ماساژ ۲. اصطکاک، سایش ۳. تماس ۴. کوفتگی ۵. مجازات، کیفر، گوشمالی ≠ نوازش
مالیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اندودن ۲. ماساژدادن، مالش دادن، مشتومال دادن ۳. مس کردن، لمس کردن، بسودن ۴. آغشتن، آغشته کردن ۵. تنبیه کردن، گوشمال دادن ۶. لغوشدن، از بین رفتن، ول شدن ۷. تصادف سطحی کردن ۸. سودن، نرم کردن، ساییدن ۹. لگدمال کردن، له کرد