خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشرف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشرف
/mošref/
معنی
۱. بالا برآمده؛ کسی یا چیزی که بربلندی قرار دارد و یا از غیر خود بلندتر است.
۲. کسی یا چیزی که از بلندی مسلط بر کس دیگر یا چیز دیگر باشد؛ دیدهورشونده.
۳. [قدیمی] ناظر خرج.
۴. [قدیمی] ناظر عمل.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دیدهور، مجاور، مسلط، نزدیک
۲. مراقب، مواظب
۳. ناظر، مباشر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشرف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mošref ۱. بالا برآمده؛ کسی یا چیزی که بربلندی قرار دارد و یا از غیر خود بلندتر است.۲. کسی یا چیزی که از بلندی مسلط بر کس دیگر یا چیز دیگر باشد؛ دیدهورشونده.۳. [قدیمی] ناظر خرج.۴. [قدیمی] ناظر عمل.
-
مشرف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mošarraf شرفیافته؛ بلندپایه و بزرگشده.
-
مشرف
واژگان مترادف و متضاد
۱. دیدهور، مجاور، مسلط، نزدیک ۲. مراقب، مواظب ۳. ناظر، مباشر
-
مشرف
واژگان مترادف و متضاد
۱. مفتخر، سرافراز ۲. بلندپایه ۳. آستانبوسی، شرفیاب
-
مشرف
لغتنامه دهخدا
مشرف . [ ] (اِخ ) احمدبیک . از اولاد خواجه سیف الملوک و جوانی است خوش ذوق و خوش رفتار. با وجود اشتغال به نویسندگی به تحصیل علوم نیز رغبت دارد و از شغل خود دلگیر است . طبع شعر بسیار خوبی دارد، ولی چندان دقت نمی کند و اگر دقت کند شعر خوب میگوید . از او...
-
مشرف
لغتنامه دهخدا
مشرف . [ م َ رَ ] (ع اِ) جای بلند. (غیاث ). بلندی زمین و جای بلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مُشرِف و دزی شود.
-
مشرف
لغتنامه دهخدا
مشرف . [ م ُ رَ ] (ع اِ) منظر بر بلندی . (منتهی الارب ). منار وبرج و هر منظری که بر بلندی باشد. (ناظم الاطباء).
-
مشرف
لغتنامه دهخدا
مشرف . [ م ُ رِ ] (ع ص ) بلند. (غیاث ): جبل مشرف ؛ کوه بلند و نمایان . (منتهی الارب ). در اماکن به معنی بلند. (از اقرب الموارد). بالابرآمده . افراشته . بلند. رفیع. سرکوب . افراخته شده . بلندبرآمده و نمایان . (از ناظم الاطباء).- جبل مشرف ؛ کوه بلند و...
-
مشرف
لغتنامه دهخدا
مشرف . [ م ُ ش َرْ رَ ] (ع ص ) بزرگی داده شده . (غیاث ). بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ داشته . حرمت کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بزرگ . سرافرازی دهنده و بزرگی دهنده و سرافراز. (از ناظم الاطباء).- مشرف ساختن ؛ مشرف کردن . (ناظم ال...
-
مشرف
فرهنگ فارسی معین
(مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی یا چیزی که از بلندی بر کسی یا چیزی دیگر مسلط باشد. 2 - ناظر، نگرنده .
-
مشرف
فرهنگ فارسی معین
(مُ شَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) شرف یافته ، بلندپایه شده .
-
مشرف
دیکشنری عربی به فارسی
ناظر , سرپرست
-
مشرف
دیکشنری فارسی به عربی
حافة
-
واژههای مشابه
-
مشرف شدن
واژگان مترادف و متضاد
تشرفیافتن، شرف یافتن، سرافراز شدن