مشعلچیلغتنامه دهخدامشعلچی . [ م َ ع َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آن که مشعل افروزد.(آنندراج ). کسی که مشعل برمیدارد. (ناظم الاطباء).
مشعلیلغتنامه دهخدامشعلی . [ م َ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زاویه و در بخش شوش است که در شهرستان دزفول واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
مشعلیلغتنامه دهخدامشعلی . [ م َ ع َ ] (ص نسبی ، اِ) مشعل دار. دارنده ٔ مشعل . || نام گلی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
سختلحیمکاری مشعلیtorch brazing,gas brazingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی لحیمکاری سخت که در آن منبع گرما شعلة اُکسیسوخت گازی است
مسهللغتنامه دهخدامسهل . [ م ُ س َهَْ هََ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسهیل . سبک کرده شده . آسان کرده شده . (ناظم الاطباء) : کشف و بیان این معانی میسر و مسهل گشته چگونه شاید که حال آن معطل و مهمل ماند. (جامع التواریخ رشیدی ). || نرم شده . (ناظم الاطباء).