مشغوللغتنامه دهخدامشغول . [ م َ ] (ع ص ) در کار داشته شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در کار. بکار. (یادداشت مؤلف ) : لیکن تو نئی به علم مشغول مشغول به طاق و طیلسانی . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 467
مشغولفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که عهدهدار انجام کاری باشد.۲. سرگرم.۳. [عامیانه، مجاز] گرفتار؛ درگیر.۴. دارای شغل.
مشغول کار شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ] مشغول کار شدن، بهکار مشغول شدن، استخدام شدن کسبوکار راه انداختن، بنیاد نهادن، آغاز کردن، تجارت کردن، فروشنده شدن، فروختن آقای خود و نوکرخود بودن استخدام کردن ◄ گماشتن
بهیارفرهنگ فارسی عمیدکسی که دورۀ آموزشگاه پرستاری را به پایان رسانیده و در بیمارستان یا درمانگاه مشغول کار باشد.
بهنیابت عمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام بهنیابت عمل کردن، جای کسی حرف زدن، جانشین بودن، مشغول کار شدن، دلالی کردن
بهیارلغتنامه دهخدابهیار. [ ب ِه ْ ] (ص مرکب ) دوشیزه یا زنی که دوره ٔ آموزشگاه پرستاری را بپایان رسانیده و با رتبه ٔ بهیاری در بیمارستانها بسمت پرستار مشغول کار است . (فرهنگ فارسی معین ).
فعالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت عال، چابک، سرزنده، پرشور، شاداب▼، چالاک نیرومند، پرزور، قوی، پرزهره فرز، تند، سریع، پرتحرک، زبر و زرنگ، تردست، ورزیده مصمم دایر، جاری، مشغول کار چست
مشغوللغتنامه دهخدامشغول . [ م َ ] (ع ص ) در کار داشته شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در کار. بکار. (یادداشت مؤلف ) : لیکن تو نئی به علم مشغول مشغول به طاق و طیلسانی . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 467
مشغولفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که عهدهدار انجام کاری باشد.۲. سرگرم.۳. [عامیانه، مجاز] گرفتار؛ درگیر.۴. دارای شغل.
دل مشغوللغتنامه دهخدادل مشغول . [ دِ م َ ] (ص مرکب ) مشغول دل . با شغل دل . نگران چیزی بقصد رفع خطری از کسی یا تیمارداری از کسی . || مضطرب . مشوش . ناراحت . نگران : من هرگز استادم را دل مشغولتر و متحیرتر از این ندیدم که این روزگار که اکنون دیدم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <spa
مشغوللغتنامه دهخدامشغول . [ م َ ] (ع ص ) در کار داشته شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در کار. بکار. (یادداشت مؤلف ) : لیکن تو نئی به علم مشغول مشغول به طاق و طیلسانی . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 467