مشمئزلغتنامه دهخدامشمئز. [ م ُ م َ ءِزز ] (ع ص ) ترسان . || ناخوش دارنده و رمنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رمیده . ناخوشدل . (زمخشری ). کارِه . نافر. (یادداشت مؤلف ).
مشمشلغتنامه دهخدامشمش . [ م ِ م ِ ] (اِ) قسمی پارچه ٔ تنک برای چادر زنان و پیراهن تابستانی . (یادداشت مؤلف ).- مشمش زری ؛ مشمش زرکش . (یادداشت مؤلف ).
مشمشلغتنامه دهخدامشمش . [ م ِ م ِ / م َ م َ ] (ع اِ) زردآلو... و بعضی «آلو» را مشمش گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). درختی است بلند و گاه تا به اندازه ٔ گردو بالا میرود و دارای شاخ و برگ فراوان و مغز و میوه آن اگر تلخ باشد «گلابی » و اگر شیرین باشد «لوزی » ن
loatheدیکشنری انگلیسی به فارسیلعنتی، نفرت داشتن از، بیزار بودن، بد دانستن، منزجر بودن، بیزار کردن، مشمئز شدن
loathesدیکشنری انگلیسی به فارسینفرت، نفرت داشتن از، بیزار بودن، بد دانستن، منزجر بودن، بیزار کردن، مشمئز شدن
مشتاق کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آرزومند کردن، راغب کردن، بسیار مایل کردن، شایق کردن ۲. عاشق کردن ≠ بیزار کردن، مشمئز کردن
مشمئزلغتنامه دهخدامشمئز. [ م ُ م َ ءِزز ] (ع ص ) ترسان . || ناخوش دارنده و رمنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رمیده . ناخوشدل . (زمخشری ). کارِه . نافر. (یادداشت مؤلف ).
مشمئزلغتنامه دهخدامشمئز. [ م ُ م َ ءِزز ] (ع ص ) ترسان . || ناخوش دارنده و رمنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رمیده . ناخوشدل . (زمخشری ). کارِه . نافر. (یادداشت مؤلف ).