مشکسارلغتنامه دهخدامشکسار. [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشک ساره . جای خوشبوی شده از بوی مشک . (ناظم الاطباء). جایی که از مشک و دیگر عطریات معطر باشد. (آنندراج ). معطر. خوشبوی که بوی مشک دهد : که گررای می داری و میگسارهَمَت می بود هم
عطسه ریختنلغتنامه دهخداعطسه ریختن . [ ع َ س َ / س ِ ت َ ] (مص مرکب ) عطسه تولید کردن : هوا تا عطسه در مغز غزالان ختن ریزدبه دامان نسیم صبح زلف مشکسا بگشا.حزین (از آنندراج ).
زکاملغتنامه دهخدازکام . [ زُ ] (ع اِ) بیماری سر و دماغ که بواسطه ٔ ورم تجاویف بینی عارض شود و به فارسی باد در تام و هنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). عارضه ٔ التهاب مخاط بینی است که غالباًبا آب ریزش و گرفتگی بینی همراه است . نزله ٔ بینی . گرفتگی بینی . نزله ٔ غشاء بینی و آن بر چند قسم است :<
رفتهلغتنامه دهخدارفته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) حرکت کرده . روان شده . مقابل آمده . (فرهنگ فارسی معین ). از جای بشده . درآمده . (یادداشت مؤلف ) : وین لاشه خر ضعیف بدره رااندر دم رفته کاروان بندم . مسعودس
مشکسارلغتنامه دهخدامشکسار. [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشک ساره . جای خوشبوی شده از بوی مشک . (ناظم الاطباء). جایی که از مشک و دیگر عطریات معطر باشد. (آنندراج ). معطر. خوشبوی که بوی مشک دهد : که گررای می داری و میگسارهَمَت می بود هم