مصادفلغتنامه دهخدامصادف . [ م ُ دِ ] (ع ص ) آنکه می یابد کسی را و ملاقات می کند. (ناظم الاطباء). یابنده و بیننده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). روبروشونده . برخوردکننده . راست آینده با کسی در راهی .- مصادف شدن ؛ دیدار کردن . به هم رسیدن . برخورد کردن . روبرو شدن . با
مصادففرهنگ فارسی عمیدکسی یا چیزی که با دیگری روبهرو شود و برخورد کند؛ برخوردکننده؛ بههمرسیده؛ بههمبرخورده.
coincideدیکشنری انگلیسی به فارسیمصادف شدن، همزمان بودن، باهم رویدادن، منطبق شدن، در یک زمان اتفاق افتادن
مصادفلغتنامه دهخدامصادف . [ م ُ دِ ] (ع ص ) آنکه می یابد کسی را و ملاقات می کند. (ناظم الاطباء). یابنده و بیننده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). روبروشونده . برخوردکننده . راست آینده با کسی در راهی .- مصادف شدن ؛ دیدار کردن . به هم رسیدن . برخورد کردن . روبرو شدن . با
مصادففرهنگ فارسی عمیدکسی یا چیزی که با دیگری روبهرو شود و برخورد کند؛ برخوردکننده؛ بههمرسیده؛ بههمبرخورده.
مصادفلغتنامه دهخدامصادف . [ م ُ دِ ] (ع ص ) آنکه می یابد کسی را و ملاقات می کند. (ناظم الاطباء). یابنده و بیننده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). روبروشونده . برخوردکننده . راست آینده با کسی در راهی .- مصادف شدن ؛ دیدار کردن . به هم رسیدن . برخورد کردن . روبرو شدن . با
مصادففرهنگ فارسی عمیدکسی یا چیزی که با دیگری روبهرو شود و برخورد کند؛ برخوردکننده؛ بههمرسیده؛ بههمبرخورده.