مصلحتیلغتنامه دهخدامصلحتی . [ م َ ل َ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به مصلحت . از روی مصلحت . بنابه مصلحت .- کَرِ مصلحتی ؛ که برحسب مقتضای حال خود را ناشنوا یا سنگین گوش معرفی کند. آنکه به دروغ ، دانستن امری را ندانسته و ناشنوده نمودن خواهد. (یادداشت مؤلف ).- <span cla
پرچم مصلحتیflag of convenience, FOC, open registry 1, flag of necessityواژههای مصوب فرهنگستانپرچم یک کشور خارجی که تحت آن یک کشتی برای اجتناب از پرداخت مالیات و هزینههای دیگر به ثبت میرسد
مصلحتفرهنگ فارسی عمیدآنچه باعث خیروصلاح، نفع، و آسایش انسان باشد.⟨ مصلحت دیدن: (مصدر متعدی) خیر و صلاح دیدن؛ به خیر و مصلحت پنداشتن؛ مصلحت دانستن⟨ مصلحت کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] مشورت کردن؛ صلاح پرسیدن.
مصلحتلغتنامه دهخدامصلحت . [ م َ ل َ ح َ ] (ع اِ) مصلحة. مقابل مفسده . (غیاث ). خلاف مفسدت . (آنندراج ). صواب . شایستگی . صلاح . صلاح کار : پس صباح کرد و حال آنکه هر بلایی دفع شده بود و... هر مصلحتی نمایان و پیدا گشته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 31
پرچم مصلحتیflag of convenience, FOC, open registry 1, flag of necessityواژههای مصوب فرهنگستانپرچم یک کشور خارجی که تحت آن یک کشتی برای اجتناب از پرداخت مالیات و هزینههای دیگر به ثبت میرسد
پرچم مصلحتیflag of convenience, FOC, open registry 1, flag of necessityواژههای مصوب فرهنگستانپرچم یک کشور خارجی که تحت آن یک کشتی برای اجتناب از پرداخت مالیات و هزینههای دیگر به ثبت میرسد