مسودلغتنامه دهخدامسود. [ م ُ س َوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسوید. سیاه شده . (از منتهی الارب ). سیاه کرده شده . سیاه : گازر مباش کز پی تزیین دیگری جامه سپید کرد و ورا رو مسود است . ابن یمین .|| نوشته شده . || سیّد. (یادداشت مرحوم
مسودلغتنامه دهخدامسود. [ م ُ س َوْ وَ ] (ع اِ) روده ها که در آن خون فصد ناقه را پر کرده و سر آن بند کرده بریان نموده خوردندی در جاهلیت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
مسودلغتنامه دهخدامسود. [ م ُ س َوْ وِ ] (ع ص ) اختیارکننده و برگزیننده ٔ مهتر برای قوم . || آن که سیاه میکند و با سیاهی نشان میکند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سیاه کننده . || آن که با سیاهی دوات می نویسد. (ناظم الاطباء). نویسنده .- مسود اوراق ؛ نویسنده ٔ ور
مسودلغتنامه دهخدامسود. [ م ُس ْ وَدد ] (ع ص ) سیاه شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سیاه روی از غم و اندوه و رنج . (ناظم الاطباء). سیاه . (آنندراج ) : و اًذا بشر أحدهم بالأُنثی ̍ ظل وجهه مسوداً و هو کظیم . (قرآن 58/16).
واکۀ مرکبdiphthongواژههای مصوب فرهنگستانواکهای که در یک هجا کیفیت آن بهطور محسوس تغییر کند متـ . واکۀ دوگانه، مصوت مرکب، مصوت دوگانه
واکۀ مرکب فراسوclosing diphthongواژههای مصوب فرهنگستانواکۀ مرکبی که از حالت نسبتاً باز به حالت نسبتاً بسته میگراید متـ . مصوت مرکب فراسو، واکۀ دوگانۀ فراسو، مصوت دوگانۀ فراسو
واکۀ مرکب فروسوopening diphthongواژههای مصوب فرهنگستانواکۀ مرکبی که از حالت نسبتاً بسته به حالت نسبتاً باز میگراید متـ . مصوت مرکب فروسو، واکۀ دوگانۀ فروسو، مصوت دوگانۀ فروسو
مصوتلغتنامه دهخدامصوت . [ م ُ ص َوْ وِ ] (ع ص ) بسیارآواز. (منتهی الارب ). آنکه بلند بانگ میکند. بانگ کننده . (ناظم الاطباء). مصوة. (آنندراج ). || صدادار و بانگ دار. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح دستور زبان ) صدادار. مقابل صامت . خلاف صامت . باصدا. وویل . حرف صدادار. آوازی که با ارتعاش تارآواها
مصوتفرهنگ فارسی عمید۱. (زبانشناسی) صدادار؛ واکه.۲. [قدیمی] بانگکننده؛ صدادار.۳. [قدیمی] آنکه بلند بانگ کند.
حرف مصوتلغتنامه دهخداحرف مصوت . [ ح َ ف ِ م ُ ص َوْ وِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف صدادار. ویل . حرف مد. حرف لین . حرف عله ٔ ساکن که حرکت پیش از آن ، هم جنس آن باشد. در برابر حرف صامت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). حروف مصوته عبارتند از الف و واو و یاء که گاهی حرف و گاهی صدا یا صوت باشند، مثلاًا
مصوتلغتنامه دهخدامصوت . [ م ُ ص َوْ وِ ] (ع ص ) بسیارآواز. (منتهی الارب ). آنکه بلند بانگ میکند. بانگ کننده . (ناظم الاطباء). مصوة. (آنندراج ). || صدادار و بانگ دار. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح دستور زبان ) صدادار. مقابل صامت . خلاف صامت . باصدا. وویل . حرف صدادار. آوازی که با ارتعاش تارآواها
مصوتفرهنگ فارسی عمید۱. (زبانشناسی) صدادار؛ واکه.۲. [قدیمی] بانگکننده؛ صدادار.۳. [قدیمی] آنکه بلند بانگ کند.