مدادلغتنامه دهخدامداد. [ م َدْ دا ] (ع اِ) در گیاه شناسی ، یکی از اقسام یونجه که به نام یونجه ٔ وحشی موسوم است . (فرهنگ فارسی معین ). || (ص ) مدادفروش . مدادی . (از متن اللغة). || اسبی که گام فراخ و بلند می گذارد. (ناظم الاطباء).
مدادلغتنامه دهخدامداد. [ م ِ ] (ع اِ) سیاهی دوات . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). مرکب . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حبر که بدان نویسند. (از متن اللغة). نقس . (اقرب الموارد). هر ماده ای که با آن چیز نویسند. (فرهنگ فارسی معین ). دوده ٔ م
مدادلغتنامه دهخدامداد. [ م ِ / م َ ] (از ع ، اِ) قلمی چوبین مجوف که در تهیگاه آن ماده ٔ جامدی موسوم به «گرافیت » تعبیه شده و گرافیت به جای نقس و مرکب آن است . (یادداشت مؤلف ). قلم مانندی که در جوف آن ماده ٔ سیاه رنگ یا الوانی است که با آن می نویسند. (ناظم ال
مذادلغتنامه دهخدامذاد. [ م َ ] (اِخ ) موضعی است که پیغمبر اسلام در آنجا خندق حفر کرد، و سیوطی گوید که : آن قلعه ای است در مدینه ، در المراصد آمده است که : مذاد وادی است بین سلعو خندق مدینه . (از متن اللغة) (از معجم البلدان ).
مضادلغتنامه دهخدامضاد. [ م ُ ضادد / م ُ ] (از ع ، ص )حریف . خصم و دشمن . معارض و مخالف . (ناظم الاطباء).
مضادلغتنامه دهخدامضاد. [ م ُ ضادد ] (ع ص ) مخالف . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کل مضاد مخالف است ، ولی کل مخالف مضاد نیست . (از اقرب الموارد). حریف و خصم و دشمن و معارض و مخالف . (ناظم الاطباء). و رجوع به مضادة و مضادت و ضد شود.
مضادلغتنامه دهخدامضاد. [ م ُ ضادد / م ُ ] (از ع ، ص )حریف . خصم و دشمن . معارض و مخالف . (ناظم الاطباء).
مضادلغتنامه دهخدامضاد. [ م ُ ضادد ] (ع ص ) مخالف . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کل مضاد مخالف است ، ولی کل مخالف مضاد نیست . (از اقرب الموارد). حریف و خصم و دشمن و معارض و مخالف . (ناظم الاطباء). و رجوع به مضادة و مضادت و ضد شود.