مضامین

مضامین

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مضمون .

مضامین

لغت‌نامه دهخدا

مضامین . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مضمون . مضمونها. (ناظم الاطباء). آنچه از کلام و عبارت مفهوم شود : سواد آن را با سواد کاغذ کارپردازبغداد عاجلاً خدمت نواب والا، قلمی و ارسال نمود. از مضامین آنها مستحضر خواهید گشت . (نامه ٔ میرزا آقاخان نوری به احتشام الدول...

مضامین

فرهنگ فارسی عمید

(اسم) [عربی، جمعِ مضمون] mazāmin = مضمون

mesdames

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مضامین

esculents

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مضامین، خوردنی

محتویات

واژگان مترادف و متضاد

۱. مضامین، مطالب، مفاهیم ۲. محتواها

neo-noir

نوسیاه

واژه‌های مصوّب فرهنگستان

[سینما و تلویزیون] نوعی فیلم سیاه دارای مضامین معاصر که در قالب فیلم سیاه به نوآوری می‌پردازد

مبانی

واژگان مترادف و متضاد

۱. اصول، بنیانها، پایهها، مبناها، شالودهها ۲. مضامین

مطاوی

واژگان مترادف و متضاد

۱. حلقهها، شکنها، لابهلا ۲. پیچیدگیها، مطویها ۳. مضامین، مضمونها

mystery play

نمایش رازورانه

واژه‌های مصوّب فرهنگستان

[هنرهای نمایشی] نمایشی در قرون وسطی که عموماً به مضامین ازلی- ابدی کتاب مقدس، مانند داستان خلقت آدم و هبوط، می‌پرداخت

romantic comedy film

فیلم کمدی عاشقانه

واژه‌های مصوّب فرهنگستان

[سینما و تلویزیون] نوعی فیلم کمدی که در آن مضامین عاشقانه محملی برای پیشبرد طنز و مایه‌های خنده‌آور قرار می‌گیرند

هزلیات

لغت‌نامه دهخدا

هزلیات . [ هََ لی یا ] (ع اِ) اشعاری که دارای مضامین شوخی آمیز و خلاف اخلاق باشد. رجوع به هَزْل شود.

مضمون

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - در میان گرفته شده . 2 - معنی ، مفهوم ، مطلب . ج . مضامین .

معنی آفرینی

لغت‌نامه دهخدا

معنی آفرینی . [ م َ ف َ ] (حامص مرکب ) ابداع معنی . آوردن معانی و مضامین بکر و عالی . و رجوع به ماده ٔ قبل شود.