مضمحل کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. نابود کردن، نیست کردن، ازمیان بردن، تباه کردن ۲. متلاشی کردن، منقرض کردن، سرکوب کردن، منکوب کردن
مدمحللغتنامه دهخدامدمحل . [ م ُ دَ ح ِ ] (ع ص ) غلطاننده . (آنندراج ). کسی که می غلطاند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دمحلة. رجوع به دمحلة شود.
مضمحللغتنامه دهخدامضمحل . [ م ُ م َ ح ِل ل ] (ع ص ) نیست و محو شونده و ناچیز و سست . (غیاث ) (آنندراج ). نیست و نابود و پراکنده و پریشان و منتشر و ناپدید و نابود و محو شده و برطرف شده و ناچیز. (ناظم الاطباء).- مضمحل شدن ؛ نیست و نابود شدن :
لهلغتنامه دهخداله . [ ل ِه ْ ] (ص ) ازهم پاشیده و مهراشده و مضمحل گردیده باشد. (برهان ). مضمحل و ازهم پاشیده . (جهانگیری ).
مضمحللغتنامه دهخدامضمحل . [ م ُ م َ ح ِل ل ] (ع ص ) نیست و محو شونده و ناچیز و سست . (غیاث ) (آنندراج ). نیست و نابود و پراکنده و پریشان و منتشر و ناپدید و نابود و محو شده و برطرف شده و ناچیز. (ناظم الاطباء).- مضمحل شدن ؛ نیست و نابود شدن :
مضمحللغتنامه دهخدامضمحل . [ م ُ م َ ح ِل ل ] (ع ص ) نیست و محو شونده و ناچیز و سست . (غیاث ) (آنندراج ). نیست و نابود و پراکنده و پریشان و منتشر و ناپدید و نابود و محو شده و برطرف شده و ناچیز. (ناظم الاطباء).- مضمحل شدن ؛ نیست و نابود شدن :