مدقلغتنامه دهخدامدق . [ م َ ] (ع مص ) شکستن سنگ را. (از منتهی الارب ). کسر. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
مدقلغتنامه دهخدامدق . [ م ِ دَق ق ] (ع اِ) آنچه بدان بکوبند. ابزاری که بدان چیزی را بکوبند. مُدُق ّ. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج ، مَداق ّ، مِدَقَّة، مَدَقَّة. (ناظم الاطباء). || کوبه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مشته . (از برهان قاطع، ذیل لغت مشته ). دسته ٔ هاون . (مهذب الاسم
مدقلغتنامه دهخدامدق . [ م ُ دِق ق ] (ع ص )آنکه می کوبد و نرم می ساید. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادقاق . رجوع به ادقاق شود. || باریک گرداننده . (آنندراج ). آنکه باریک می کند. (ناظم الاطباء). || آنکه دقت و باریک بینی بکار برد. که دقیق و باریک بین است .- مدق شدن </sp
مضیقلغتنامه دهخدامضیق . [ م َ ] (ع اِ) جای تنگ . (غیاث ). مکان تنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جای تنگ . مکان تنگ . (ناظم الاطباء) : برگشت به هزیمت و بدو رسیدند در مضیقی که میگریخت بکشتندش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244
مضیقهلغتنامه دهخدامضیقه . [ م َ ق َ ] (ع اِ) تنگنا. ج ، مضایق . || تنگی . دشواری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).