متفرشلغتنامه دهخدامتفرش . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) مرغی که بال باز میکند و می گستراند آن را برای فرود آمدن و نشستن بر چیزی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفرش شود.
متفرجلغتنامه دهخدامتفرج . [ م ُ ت َ ف َرْ رَ ] (ع اِ) جای سیر و تماشا. (غیاث ) (آنندراج ). مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد. محل سیر : دیگر آن که کتب تاریخ متفرجی نزه و متنزهی بدیع باشد. (تجارب السلف ). زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حله ٔ زیبای مطیر به رنگ و بوی راحت دلها
متفرجلغتنامه دهخدامتفرج . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) کسی که می نگرد. بیننده و ناظر. (ناظم الاطباء). || کسی که می آزماید و سیر و گردش میکند. (ناظم الاطباء). || کسی که شادمانی می نماید. (ناظم الاطباء). جوینده ٔ خوشی و گشایش خاطر. || گشایش یابنده از تنگی و دشواری . (فرهنگ فارسی معین ). || آن که
متفرسلغتنامه دهخدامتفرس . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) تحصیل دانش نماینده بواسطه ٔ نشان و علامت . (ناظم الاطباء). داننده بعلامت و نشان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آن که مطلبی را از راه علامت و نشانه دریابد : و متفرسان نجوم و متکیسان طب . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص <span