مظالملغتنامه دهخدامظالم . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ستم ها. این جمع مَظلِمة به معنی ستم باشد. (آنندراج ) (غیاث ). ستم و زبردستی و ستمگری . (ناظم الاطباء) : خطا بین که بر دست ظالم برفت جهان ماند و او بر مظالم برفت . سعدی .- <span class="hl"
مظالمفرهنگ مترادف و متضاد۱. ستمها، بیدادها، بیدادگریها ۲. مظلمهها، مظلمتها، زورستانیها ۳. دادخواهیها ۴. دادگاه، محکمه
روز مظالملغتنامه دهخداروز مظالم .[ زِ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). و رجوع به قیامت شود.
صاحب مظالملغتنامه دهخداصاحب مظالم . [ ح ِ ب ِ م َ ل ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس دیوانخانه . رئیس دیوان مظالم : آخر او را صاحب مظالم کردند، هر روز مظالم سپاه بودی و به صدرمظالم بنشستی و کارها همی راندی . (تاریخ سیستان ).
رد مظالملغتنامه دهخدارد مظالم . [ رَدْ دِ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رد مظلمه . در اصطلاح فقه ، مالی که کسی به حاکم شرع دهد بابت دین یا دیونی که بر ذمّه دارد و داین آن معلوم نیست ، خواه داین آن شرع باشدو خواه عامه ٔ مردم ، غالباً این اصطلاح به دیونی اطلاق می شود که متعلق به اشخاص غیرمعین
مظالمةلغتنامه دهخدامظالمة. [ م ُ ل َ م َ ] (ع مص ) ظلم و ستم کردن . (از محیطالمحیط). ستم کردن . ظِلام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یقال اراد مظالمته ؛ ای ظلمه . (محیطالمحیط).
مظالمیلغتنامه دهخدامظالمی . [ م َ ل ِ می ی ] (ع ص نسبی ) این انتساب اشتغال به عمل مظالم را می رساند. (از الانساب سمعانی ).
روز مظالملغتنامه دهخداروز مظالم .[ زِ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). و رجوع به قیامت شود.
صاحب مظالملغتنامه دهخداصاحب مظالم . [ ح ِ ب ِ م َ ل ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس دیوانخانه . رئیس دیوان مظالم : آخر او را صاحب مظالم کردند، هر روز مظالم سپاه بودی و به صدرمظالم بنشستی و کارها همی راندی . (تاریخ سیستان ).
مظلمةلغتنامه دهخدامظلمة. [ م َ ل َ م َ ] (ع مص ) بیدادی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بیداد کردن . ج ، مظالم . (آنندراج ).
امیر دادلغتنامه دهخداامیر داد. [ اَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که اجرای اوامر شاه در روز مظالم و یا تصدی امور مظالم بعهده ٔ او بود. (فرهنگ فارسی معین ). رئیس عدلیه . قاضی القضاة. (یادداشت مؤلف ). امیر حقوق . (فرهنگ فارسی معین ). میرداد. و رجوع به میرداد و امیر دادی شود.
مظلمةلغتنامه دهخدامظلمة. [ م َ ل ِ م َ ] (ع اِمص ) دادخواهی و داد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه که از ظالم طلبی و اسم است آنچه را که به ظلم از تو اخذ شده است . ج ، مَظالِم . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). ستم . (از غیاث ). داد و دادخواهی . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || (ا
وجوهاتلغتنامه دهخداوجوهات . [ وُ ] (ع اِ) ج ِ وجوه . در تداول آنچه از مال زکوة و خمس و رد مظالم به مجتهدین خاصه با علم آنان برند و او آن را به مستحقین قسمت کند و آن را وجوهات بریه نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مظالمةلغتنامه دهخدامظالمة. [ م ُ ل َ م َ ] (ع مص ) ظلم و ستم کردن . (از محیطالمحیط). ستم کردن . ظِلام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یقال اراد مظالمته ؛ ای ظلمه . (محیطالمحیط).
مظالمیلغتنامه دهخدامظالمی . [ م َ ل ِ می ی ] (ع ص نسبی ) این انتساب اشتغال به عمل مظالم را می رساند. (از الانساب سمعانی ).
روز مظالملغتنامه دهخداروز مظالم .[ زِ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). و رجوع به قیامت شود.
قبةالمظالملغتنامه دهخداقبةالمظالم . [ ق ُب ْ ب َ تُل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) بنائی بوده است دارای چهار در با گنبدی عالی بر آن که به دستور مهتدی خلیفه ٔ عباسی ساخته شد. مهتدی هر روز، در آنجا می نشست و به امور مردم رسیدگی میکرد و مهمات خلایق را فصل میداد. (حبیب السیر چ خیام ج 2<
ابوالمظالملغتنامه دهخداابوالمظالم . [ اَ ب ُ م َ ل ِ ] (اِخ ) خیفقان . موسوم به سیار. او را بظلم مثل زنند. (المرصّع). رجوع به مادّه ٔ خفق در لغت نامه های عرب شود.
صاحب مظالملغتنامه دهخداصاحب مظالم . [ ح ِ ب ِ م َ ل ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس دیوانخانه . رئیس دیوان مظالم : آخر او را صاحب مظالم کردند، هر روز مظالم سپاه بودی و به صدرمظالم بنشستی و کارها همی راندی . (تاریخ سیستان ).