معافلغتنامه دهخدامعاف . [ م ُ ] (از ع ، ص ) بخشیده شده و معذورو آمرزیده شده و عفوکرده شده . (ناظم الاطباء). در اصل معافی بود بر وزن منادی صیغه ٔ اسم مفعول از باب مفاعله که مصدرش معافات است بر وزن مناجات مأخوذ از عفوپس در استعمال فارسیان الف از آخر معافی که مقلوب است از یاء ساقط شده چنانکه در
مهیافلغتنامه دهخدامهیاف . [ م ِهَْ ] (ع ص ) ناقه ٔ زود تشنه شونده . (منتهی الارب ). آن اشتر که زود تشنه شود. (مهذب الاسماء). || شتر درازگردن . || مردم سریعالعطش یا سخت تشنه . (منتهی الارب ).
میحافلغتنامه دهخدامیحاف . (ع ص ) ناقة میحاف ؛ ناقه ای که از خوابگاه خود نرود. (منتهی الارب ، ماده ٔ وح ف ).
معاف نامهلغتنامه دهخدامعاف نامه . [ م ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) برات آزادی و آزادنامه و سندی که داده می شود برای معافی از باج و خراج . (ناظم الاطباء).
معاف خواستنلغتنامه دهخدامعاف خواستن . [ م ُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) استعفا کردن . از عملی عذر برکناری خواستن . بخشودگی خواستن : و از آن شغل که به عهده ٔ من بود معاف خواستم . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). و رجوع به معاف شود.
معاف داشتنلغتنامه دهخدامعاف داشتن . [ م ُ ت َ ] (مص مرکب ) عفو کردن . بخشودن . بخشیدن . معاف کردن : شیر گفت از این مدافعت چه فایده که البته ترا معاف نخواهم داشت . (کلیله و دمنه ).همه وقت عارفان را نظر است دیگران رانظری معاف دارند و دوم روا نباشد. <p class="author
معافاتلغتنامه دهخدامعافات . [ م ُ ] (ع مص ) عافیت دادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
معافهلغتنامه دهخدامعافه . [ م ُ عاف ْ ف َ ] (از ع ، مص ) بازداشتن از چیزی و فارسیان بدین معنی معاف بدون هاء به تخفیف استعمال نمایند. (بهار عجم ) (آنندراج ). و رجوع به مُعاف شود.
معافرلغتنامه دهخدامعافر. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) مردم نرم رفتار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آن که با کاروانیان رود و فضله ٔ ایشان خورد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آن که با کاروانیان رود و از فضل ایشان چیزی بدو رسد: و لابد للمسافر من معونةالمعافر. (از اقرب الموارد). || آن که از بهر مردم ح
معافاةلغتنامه دهخدامعافاة. [ م ُ ] (ع مص ) عافیت دادن . (المصادرزوزنی ). نگاه داشتن خدای کسی را از رنج و بیماری و عافیت دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): عافاه اﷲ من المکروه مُعافاةً و عِفَاءً وَ عافِیةً، خدای او را از بیماریها و بلا دور داشت و دردهای او را از میان برد و هر بد
معافرلغتنامه دهخدامعافر. [ م َ ف ِ ] (اِخ ) پدر قبیله ای از همدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام قبیله ای است در یمن و جامه های معافری منسوب بدان است . (از معجم البلدان ). و رجوع به اعلام زرکلی چ 2 ج <span class="hl" dir="
معاف نامهلغتنامه دهخدامعاف نامه . [ م ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) برات آزادی و آزادنامه و سندی که داده می شود برای معافی از باج و خراج . (ناظم الاطباء).
معافاتلغتنامه دهخدامعافات . [ م ُ ] (ع مص ) عافیت دادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
معافهلغتنامه دهخدامعافه . [ م ُ عاف ْ ف َ ] (از ع ، مص ) بازداشتن از چیزی و فارسیان بدین معنی معاف بدون هاء به تخفیف استعمال نمایند. (بهار عجم ) (آنندراج ). و رجوع به مُعاف شود.
معافرلغتنامه دهخدامعافر. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) مردم نرم رفتار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آن که با کاروانیان رود و فضله ٔ ایشان خورد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آن که با کاروانیان رود و از فضل ایشان چیزی بدو رسد: و لابد للمسافر من معونةالمعافر. (از اقرب الموارد). || آن که از بهر مردم ح
معاف خواستنلغتنامه دهخدامعاف خواستن . [ م ُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) استعفا کردن . از عملی عذر برکناری خواستن . بخشودگی خواستن : و از آن شغل که به عهده ٔ من بود معاف خواستم . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). و رجوع به معاف شود.