خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معتدل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معتدل
/mo'tadel/
معنی
۱. راست؛ مستقیم.
۲. برابر.
۳. میانه.
۴. میانهرو.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آرام، ملایم، میانهرو، نرمخو
۲. معتدله
۳. دارای اعتدال
۴. راست، مستقیم ≠ تندرو
۵. کج، کژ
برابر فارسی
میان
دیکشنری
equable, mild, moderate, reasonable, soft, tempered
-
جستوجوی دقیق
-
معتدل
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرام، ملایم، میانهرو، نرمخو ۲. معتدله ۳. دارای اعتدال ۴. راست، مستقیم ≠ تندرو ۵. کج، کژ
-
tempered
معتدل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] کوکشده براساس نظامی غیر از نظام کوک خالص
-
معتدل
فرهنگ واژههای سره
میان
-
معتدل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ دِ) [ ع . ] (اِفا.) میانه ، میانه رو، راست ، برابر.
-
معتدل
لغتنامه دهخدا
معتدل . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) راست و برابر. و رجوع به اعتدال شود. || میانه حال .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به اندازه ٔ متوسط. میانه . بین دو حال در کم یا کیف : معتدل نیست آب و خاک تنت انده قد معتدل چه خوری . خاقانی .از کف و شمشیر تست م...
-
معتدل
دیکشنری عربی به فارسی
معتدل , ملا يم , ارام , ميانه رو , مناسب , محدود , اداره کردن , تعديل کردن
-
معتدل
دیکشنری عربی به فارسی
مرتاض , ممسک در خورد و نوش و لذات , مخالف استعمال مشروبات الکليپرهيزکار , پارسامنش , مرهم , داراي خاصيت مرهم , خنک کننده , خوشبو , ملا يم , سست , مهربان , معتدل , باحيا , افتاده , فروتن , نسبتا کم
-
معتدل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'tadel ۱. راست؛ مستقیم.۲. برابر.۳. میانه.۴. میانهرو.
-
معتدل
دیکشنری فارسی به عربی
اخضر , سمسار , صاحي , معتدل , وسط
-
واژههای مشابه
-
well-tempered
معتدل کامل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] کوکشده براساس نظامی مناسب برای 24 مایۀ موسیقی غربی
-
mesic prairie
مرغزار معتدل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] مرغزاری در مکانهای نسبتاً زهکشیشده که در تمام فصول رطوبت زیادی دارد
-
ساعت معتدل
لغتنامه دهخدا
ساعت معتدل . [ ع َ ت ِ م ُ ت َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساعت اعتدالی . ساعت معدل . رجوع به ساعت مستوی شود.
-
معتدل المزاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: معتدلالمِزاج] [قدیمی] mo'tadelolme(a)zāj دارای مزاج معتدل؛ میانهحال.
-
معتدل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
سبيکة , مزاج , موسم