معتمدیهلغتنامه دهخدامعتمدیه . [ م ُ ت َ م َ دی ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تحت جلگه است که در بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور واقع است و 280 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
معتمدیهلغتنامه دهخدامعتمدیه . [ م ُ ت َ م َ دی ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تحت جلگه است که در بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور واقع است و 280 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
عجمیانلغتنامه دهخداعجمیان . [ ع َ ج َ ] (اِ مرکب ) ج ِ عجمی : صد سوار را از عجمیان خویش راست کرد و صد غلام ترک ، و معتمدی را از آن قاضی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 119).
بازار سعیدیلغتنامه دهخدابازار سعیدی . [ رِ س َ] (اِخ ) بازاری به بلخ ... وی در مهد از باغ می آمد دردی آشامیده و در بازار سعیدی معتمدی را از آن بنده ... فرمود تا بزدند... (تاریخ بیهقی چ ادیب ، ص 159).
پیغام داشتنلغتنامه دهخداپیغام داشتن . [ پ َ / پ ِ ت َ ] (مص مرکب ) داشتن مطلبی تبلیغ را بوسیله ٔ کسی بثالثی : بنده بطارم نشیند و پیغامی که دارد بزبان معتمدی بمجلس عالی فرستد. (تاریخ بیهقی ). || حامل واسطه ٔ سخنی یا مطلبی بودن از کسی برای دیگری .
قنصللغتنامه دهخداقنصل . [ ق ُ ص ُ ] (معرب ، اِ) معتمدی است که وی را دولت به کشوری میفرستد برای آنکه از حقوق و تجارت و تبعه ٔ دولت متبوع خود حمایت کند. این کلمه لاتینی است و معنی آن مستشار است ج ، قناصل . (اقرب الموارد). رجوع به کنسول شود.
معتمدیهلغتنامه دهخدامعتمدیه . [ م ُ ت َ م َ دی ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تحت جلگه است که در بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور واقع است و 280 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
نامعتمدیلغتنامه دهخدانامعتمدی . [ م ُ ت َ م َ ] (حامص مرکب ) بی اعتباری . قابل اعتماد نبودن . عدم امانت : خاک به نامعتمدی گشت فاش صحبت نامعتمدی گو مباش .نظامی .