معتکف شدنفرهنگ مترادف و متضادگوشهگیر شدن، عزلت گزیدن، به عزلت نشستن، زاویهنشین شدن، مقیم شدن، عاکف شدن، گوشهنشین شدن
معتکفلغتنامه دهخدامعتکف . [ م ُ ت َ ک َ ] (ع اِ) خلوت جای . (منتهی الارب )(آنندراج ). خلوت جای و خلوت خانه . (ناظم الاطباء).
معتکفلغتنامه دهخدامعتکف . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) در مسجد برای عبادت نشیننده . (غیاث ) (آنندراج ). کسی که همیشه در مسجد مشغول عبادت باشد. (ناظم الاطباء). مقیم و ملازم در جایی برای عبادت . متوقف در مسجد و خانقاه و جز آن برای مدتی طویل عبادت را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که اعتکاف کند و اع
معتکففرهنگ فارسی معین(مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) گوشه نشین ، کسی که برای عبادت در مسجد یا جای دیگر خلوت بگزیند.
معتکف وارلغتنامه دهخدامعتکف وار. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ق مرکب ) همچون معتکف . مانند معتکفان : سالها شد تا دل جانپاش ازرق پوش من معتکف وار اندرآن زلف سیه دارد وطن . خاقانی .و رجوع به معتکف شود.
معتکفلغتنامه دهخدامعتکف . [ م ُ ت َ ک َ ] (ع اِ) خلوت جای . (منتهی الارب )(آنندراج ). خلوت جای و خلوت خانه . (ناظم الاطباء).
معتکفلغتنامه دهخدامعتکف . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) در مسجد برای عبادت نشیننده . (غیاث ) (آنندراج ). کسی که همیشه در مسجد مشغول عبادت باشد. (ناظم الاطباء). مقیم و ملازم در جایی برای عبادت . متوقف در مسجد و خانقاه و جز آن برای مدتی طویل عبادت را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که اعتکاف کند و اع
معتکففرهنگ فارسی معین(مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) گوشه نشین ، کسی که برای عبادت در مسجد یا جای دیگر خلوت بگزیند.
معتکفلغتنامه دهخدامعتکف . [ م ُ ت َ ک َ ] (ع اِ) خلوت جای . (منتهی الارب )(آنندراج ). خلوت جای و خلوت خانه . (ناظم الاطباء).
معتکفلغتنامه دهخدامعتکف . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) در مسجد برای عبادت نشیننده . (غیاث ) (آنندراج ). کسی که همیشه در مسجد مشغول عبادت باشد. (ناظم الاطباء). مقیم و ملازم در جایی برای عبادت . متوقف در مسجد و خانقاه و جز آن برای مدتی طویل عبادت را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که اعتکاف کند و اع
معتکففرهنگ فارسی معین(مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) گوشه نشین ، کسی که برای عبادت در مسجد یا جای دیگر خلوت بگزیند.