معجز کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. معجزه کردن، اعجاز کردن ۲. کار خارقالعاده انجامدادن، شاهکار کردن ۳. معجزهگری کردن ۴. معجزنما شدن
محززلغتنامه دهخدامحزز. [ م ُ ح َزْ زَ ] (ع ص ) دندان سر تیز کرده چنانکه دندان جوانان باشد. (از منتهی الارب ). دندان تیزکرده . || دندانه دار. (ناظم الاطباء). درشت . خشن . ناهموار. (یادداشت مرحوم دهخدا).
محززلغتنامه دهخدامحزز. [ م ُ ح َزْ زِ ] (ع ص )تیزکننده ٔ سر دندان . || برهم ساینده ٔ دندان و اندازه کننده ٔ آن . (از منتهی الارب ). || دندانه ساز. || حکاک و کنده گر. || آنکه نقب میکند و سوراخ میکند. (ناظم الاطباء).
معجزلغتنامه دهخدامعجز. [ م َ ج َ / م َ ج ِ ] (ع مص ) ناتوان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ناتوان گردیدن . معجزة [ م َ ج َ / ج ِ زَ ] . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ترک دادن چیزی را، که کر
معجزلغتنامه دهخدامعجز. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ، اِ) عاجزکننده . (آنندراج ) (غیاث ). درمانده کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عاجزی گرگ است ای غافل که او مردم خوردعاجزی تو بی گمان هر چند کاکنون معجزی . ناصرخسرو.تو معجز ملکانی و هست ر
معززلغتنامه دهخدامعزز. [ م ُ ع َزْ زَ ] (ع ص ) توانا کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعزیز شود. || ارجمند گردانیده شده .(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). گرامی . عزیز داشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تعظیم شده و توقیرشده و ستوده ش
معجزلغتنامه دهخدامعجز. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ، اِ) عاجزکننده . (آنندراج ) (غیاث ). درمانده کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عاجزی گرگ است ای غافل که او مردم خوردعاجزی تو بی گمان هر چند کاکنون معجزی . ناصرخسرو.تو معجز ملکانی و هست ر
فندفرهنگ فارسی عمیدمکر؛ حیله؛ فریب؛ نیرنگ؛ دروغ؛ ترفند: ◻︎ چه کند با تو حیلهٴ بدخواه / پیش معجز چه قدر دارد فند (شمس فخری: مجمعالفرس: فند).
گوشتلغتنامه دهخداگوشت . [ گ ُ وِ] (اِمص ) گُوِش . گُوِشْن . گفتار. گویش : معجز پیغمبر مکی تویی به کنش و به منش و به گوشت .محمدبن مخلد سگزی (از تاریخ سیستان ).
ردالعجزعلی الصدرفرهنگ فارسی عمیددر بدیع، تکرار کلمۀ اول مصراع اول در آخر مصراع دوم، مانند کلمۀ «عصا» در این شعر: عصا برگرفتن نه معجز بُوَد / همی اژدها کرد باید عصا (غضایری: شاعران بیدیوان: ۴۵۸)؛ تصدیر.
معجزلغتنامه دهخدامعجز. [ م َ ج َ / م َ ج ِ ] (ع مص ) ناتوان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ناتوان گردیدن . معجزة [ م َ ج َ / ج ِ زَ ] . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ترک دادن چیزی را، که کر
معجزلغتنامه دهخدامعجز. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ، اِ) عاجزکننده . (آنندراج ) (غیاث ). درمانده کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عاجزی گرگ است ای غافل که او مردم خوردعاجزی تو بی گمان هر چند کاکنون معجزی . ناصرخسرو.تو معجز ملکانی و هست ر
معجزلغتنامه دهخدامعجز. [ م َ ج َ / م َ ج ِ ] (ع مص ) ناتوان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ناتوان گردیدن . معجزة [ م َ ج َ / ج ِ زَ ] . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ترک دادن چیزی را، که کر
معجزلغتنامه دهخدامعجز. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ، اِ) عاجزکننده . (آنندراج ) (غیاث ). درمانده کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عاجزی گرگ است ای غافل که او مردم خوردعاجزی تو بی گمان هر چند کاکنون معجزی . ناصرخسرو.تو معجز ملکانی و هست ر