معجلةلغتنامه دهخدامعجلة. [ م ُ ج ِ ل َ ] (ع ص ) مُعجِل . ناقه ای که قبل از تمام شدن سال بچه آرد که زنده ماند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به معجل شود. || ماده شتری که چون بر وی سوار شوند برجهد. (ناظم الاطباء).
مهجلةلغتنامه دهخدامهجلة. [ م ُ ج َ ل َ ] (ع ص ) امراءة مهجلة؛ زن که دو راه وی یکی شده باشد. (منتهی الارب ). زنی که پیش و پس وی یکی گردیده باشد. (ناظم الاطباء).
مهزلةلغتنامه دهخدامهزلة. [ م َ زَ ل َ ] (ع اِ) واحد مهازل ، یعنی خشکسالیها و زمینهای خشک . (از اقرب الموارد).
مهزلةلغتنامه دهخدامهزلة. [ م ُ زِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث مهزل . لاغرکننده . و یقال : ان له (لقیقهن ) قوة مهزلة للسمان اذا شرب منه وزن اربع دوانق . (ابن البیطار).
مهزلةدیکشنری عربی به فارسینمايش خنده اور , تقليد , لودگي , مسخرگي , کار بيهوده , استهزاء , مسخره , زحمت بيهوده
معجلاًلغتنامه دهخدامعجلاً. [ م ُ ع َج ْ ج َ لَن ْ ] (ع ق ) بشتاب و عجله . (ناظم الاطباء). سریعاً. عاجلاً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
شتابانلغتنامه دهخداشتابان . [ ش ِ ] (نف ، ق مرکب ) در حال شتافتن . در حال شتابیدن .بسرعت . بعجله . معجلة. (یادداشت مؤلف ) : شتابان همی کرد تخت آرزوی دگر شد به رأی و به آیین و خوی . فردوسی .شتابان همه روز و شب دیگر است کمر بر می
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظه و مکنی به ابوالحسن . ابن خلکان آرد: ابوالحسن احمدبن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظه ٔ برمکی ندیم فاضل و صاحب فنون و اخبار و نجوم و نوادر بود و ابونصربن المرزبانی اخبار و اشعار او را گ
شترلغتنامه دهخداشتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندانهای نیش میباشد. معده ٔ شتر دارای سه قسمت است و هزارلا (برجستگی و فرورفتگی ) ندارد. در هر پا فقط دو انگشت دارد که از