محسبلغتنامه دهخدامحسب . [ م ُ ح َس ْ س َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تحسیب ، تکیه داده به وساده و پشتی . (ناظم الاطباء). بر بالش نشسته . || سیر خورانیده و نوشانیده شده . || عطاشده که خوشنود شود. عطا کرده شده ٔبقدر کفایت . (از منتهی الارب ). || کافی شده . || تعظیم و تکریم شده . (ناظم الاطباء).
محسبلغتنامه دهخدامحسب . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (ع ص ) عطادهنده بدانچه خشنود کند. (از منتهی الارب ). کسی که عطا میکند بقدر کفایت یعنی چندان میدهد که گیرنده میگوید «حسبی » یعنی بس است مرا. (ناظم الاطباء).
محسبلغتنامه دهخدامحسب . [ م ُ س ِ ] (ع ص ) کفایت کننده . کافی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسند آینده . (آنندراج ). || دهنده ٔ آنچه خشنود کند. (از منتهی الارب ). خشنود کننده و بسیار عطاکننده . (ناظم الاطباء). دهنده . (آنندراج ).
محصبلغتنامه دهخدامحصب . [ م ُ ح َص ْ ص َ ] (اِخ ) شعبی است مابین مکه و منی که به سوی ابطح میرود. (منتهی الارب ). جایی است بین مکه و منی که به منی نزدیکتر از مکه است و بطحاء مکه می باشد که خیف بنی کنانه است و حدش از جیحون رو به منی است و گویند حدش مابین شعب عمرو تا شعب بنی کنانه می باشد و این
محصبلغتنامه دهخدامحصب . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ] (ع ص ) کسی که سنگریزه پراکنده میکند. || آنکه ریگ می اندازد در جائی یا در چیزی . (ناظم الاطباء).
معشبةلغتنامه دهخدامعشبة. [ م ُ ش ِ ب َ ] (ع ص ) گیاهستان . (مهذب الاسماء): ارض معشبة؛ زمین بین العشابة. (منتهی الارب ). زمین گیاهناک . (آنندراج ) (از المنجد). جایی که گیاه آن فراوان باشد. معشب . و گویند ارض معشبة و مکان معشب . (ناظم الاطباء).
معشبةلغتنامه دهخدامعشبة. [ م ُ ش ِ ب َ ] (ع ص ) گیاهستان . (مهذب الاسماء): ارض معشبة؛ زمین بین العشابة. (منتهی الارب ). زمین گیاهناک . (آنندراج ) (از المنجد). جایی که گیاه آن فراوان باشد. معشب . و گویند ارض معشبة و مکان معشب . (ناظم الاطباء).