معشوقالغتنامه دهخدامعشوقا. [ م َ ] (اِ) جمست . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از فهرست مخزن الادویه ). از احجار نام جمست . (الفاظ الادویه ). || ماهودانه . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از فهرست مخزن الادویه ). از نبات ماهودانه . (الفاظ الادویه ).
معشوقیلغتنامه دهخدامعشوقی . [ م َ ] (حامص ) دلبری و دلربایی و حسن و جمال . معشوقیت . (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی معشوق : مرا به عاشقی و دوست را به معشوقی چه نسبت است بگویید قاتل و مقتول .سعدی .چون عاشقی و معشوقی به میان آمد مالکی و
معشوقهلغتنامه دهخدامعشوقه . [ م َ ق َ / ق ِ ] (از ع ، ص ، اِ) فغ و محبوب و دلبری که زن باشد. (ناظم الاطباء). زن محبوب . زنی که به او عشق ورزند : معشوقه خراباتی و مطرب بایدتا نیم شبان زنان و کوبان آید. عنصری
معشوقةلغتنامه دهخدامعشوقة. [ م َ ق َ ] (ع ص ) مؤنث معشوق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به معشوق و معشوقه شود.
معشوقانهلغتنامه دهخدامعشوقانه . [ م َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مانند معشوق وبطور معشوقی و دلربایی و دلبرانه . (ناظم الاطباء).
سلطان معشوقانلغتنامه دهخداسلطان معشوقان . [ س ُ ن ِ م َ ] (اِخ ) کنایه از ذات حق سبحانه و تعالی . (آنندراج ).
معشوقلغتنامه دهخدامعشوق . [ م َ ] (ع ص ) دوست داشته . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). کسی و یا چیزی که آن را دوست می دارند و آنکه از کسی دلربایی کند و دلبر. (ناظم الاطباء).که بدو شیفته شده باشند. دلبر. دلدار. جانان . جانانه . محبوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :</spa
معشوقانهلغتنامه دهخدامعشوقانه . [ م َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مانند معشوق وبطور معشوقی و دلربایی و دلبرانه . (ناظم الاطباء).