معلسطلغتنامه دهخدامعلسط. [ م ُ ع َ س َ ] (ع ص ) کلام معلسط؛ سخن بی نظام . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معسلط شود.
بی نظاملغتنامه دهخدابی نظام . [ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + نظام ) آشفته . درهم . نامنظم . نابسامان : چو راهی بباید سپردن بگام بود راندن تعبیه بی نظام نقیبان ز دیدن بمانند کندگر ایشان همیشه نباشند غند. عنصری .این روزگار بی خطر و