معنیدارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: انتقال عقاید و ماهیت آن ار، معنادار، بامحتوا، پُربار، پُرباد، پُرمغز، مغزدار، پرمحتوا، پرمعنی، کنایه دار، آبستن حوادث مهم
معنی دارلغتنامه دهخدامعنی دار. [ م َ ] (نف مرکب ) بامعنی . دارنده ٔ معنی . دارای مفهوم : چون سخن معنی دار مردم گوید... (جامعالحکمتین ص 120). || خردمندانه . عاقلانه . خردپسند. معقول : و آنکه او خود کرده باشد باز
معنی دارفرهنگ فارسی معین( ~.) (ص فا.) 1 - دارای معنی ، دارندة مفهوم . 2 - حاکی از مفهومی خاص (استهزاء، توهین ، فهم مطلب و غیره ).
آزمون معنیداریsignificance testواژههای مصوب فرهنگستانیکی از روشهای آزمون فرض آماری براساس سنجش سازگاری مشاهدات نمونه با فرض مورد آزمون
سطح معنیداریsignificance level, level of significanceواژههای مصوب فرهنگستانسطحی از احتمال که بهازای آن فرضِ صفر رد میشود
معنیداری آماریstatistical significanceواژههای مصوب فرهنگستانبرای نتیجۀ یک آزمون فرض، وضعیتی که در آن مقدار آمارۀ آزمون مورداستفاده، بهشرط درست بودن فرض صفر، بزرگتر یا کوچکتر از مقداری باشد که بهطور تصادفی میتوان انتظار داشت
معنیداری آماریstatistical significanceواژههای مصوب فرهنگستانبرای نتیجۀ یک آزمون فرض، وضعیتی که در آن مقدار آمارۀ آزمون مورداستفاده، بهشرط درست بودن فرض صفر، بزرگتر یا کوچکتر از مقداری باشد که بهطور تصادفی میتوان انتظار داشت