محویلغتنامه دهخدامحوی . [ م َح ْ ] (اِخ ) به نوشته ٔ نوائی در تذکره ، مولانا محوی از آزادگان خراسان و از مردم هری بوده و طبعی خوب داشته است . گاه خاطر به تحصیل می گمارده و زمانی به پیروی از هوسهای جوانی و مصاحبت یاران پریشان آشفته و بی سر و سامان می بوده است ، و دو مطلع زیر از اشعار او را نقل
محویلغتنامه دهخدامحوی . [ م َح ْ وی ی ] (ع ص ) مقابل حاوی . مجموع . فراهم آمده . گردشده . فراهم شده . (ناظم الاطباء). دربرگرفته شده . || دریافت شده . (ناظم الاطباء). || مضمون .ج ، محاوی . || سطح زیرین هر جسمی را محوی و سطح بالایین آن را حاوی نامند. هر فلک مافوق ، حاوی فلک مادون خود و مادون مح
معویلغتنامه دهخدامعوی . [ م َ ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به معاءو روده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
معویلغتنامه دهخدامعوی . [ م ِ ع َ وی ی / م ِ ع َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به معاء. (ناظم الاطباء). منسوب به معاء یعنی روده ای . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زرداب معوی کمتر افتد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اسهال معوی یعنی اسهال که سبب آن در رو