مغاملغتنامه دهخدامغام . [ م َ ] (اِخ ) شهری است در اندلس و آن را مغامة نیز گویند و در آن معدن گل سرشوی است و از آنجا به سایر شهرهای مغرب برند. (از معجم البلدان ). از قرای طلیطله است . (الحلل السندسیة ج 2 ص 9).
مغیوملغتنامه دهخدامغیوم . [ م َغ ْ ] (ع ص ) شتر غیم زده . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). شتر غیم زده و غیم بیماریی است شتران را مانند قلاب ، مگر قلاب مهلک باشد. (آنندراج ).
مغملغتنامه دهخدامغم . [ م ُ غ ِم م ] (ع ص )یوم مغم ؛ روز سخت گرم که دم را فروگیرد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). روز گرم . (از اقرب الموارد).
مغيمدیکشنری عربی به فارسیتيره کردن , سايه افکندن ابر , ابر دار کردن , پوشاندن , سايه انداختن , ابري , تيره , پوشيده
مغامضلغتنامه دهخدامغامض . [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَغمَض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مغمض شود.
مغامرلغتنامه دهخدامغامر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) در سختی و ازدحام اندازنده خود را بی ترس و بیم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه حمله می کند و جنگ می نماید بی ترس و بیم . (ناظم الاطباء).
مغامرةلغتنامه دهخدامغامرة. [ م ُ م َ رَ ] (ع مص ) خود را در جنگی سخت اوکندن . (المصادر زوزنی ). به یکدیگر درآویختن بی باک و بیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غامره مغامرة؛ حمله کرد بر او و پیکار نمود و از مرگ نترسید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || به ناگاه درآمدن در مهلکه
مغامزلغتنامه دهخدامغامز. [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَغمَز.(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مغمز شود.
غرالغتنامه دهخداغرا. [ غ َ ] (اِخ ) (الَ ...) نام شهری است در اندلس . صاحب الحلل السندسیة آرد:از طلیطلة تا قریه ٔ مغام مرحله ای است و الغرا شهر بزرگی است دارای بازار و محلات ، و در نزدیک «وادی آش » واقع است . (الحلل السندسیة چ 1936م . جزء اول ص <span class="
یوسفلغتنامه دهخدایوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن یحیی بن یوسف اندلسی مغامی ازدی ، مکنی به ابوعمر. از ذریه ٔابوهریره دانشمند و فقیه مالکی از مردم مغام طلیطلةاست . در قرطبة پرورش یافت و مدتی در مصر اقامت گزیدو به مکه و صنعا سفر کرد و در آن دو جا به تدریس پرداخت . و در قیروان به سال <span class="hl" d
مغامضلغتنامه دهخدامغامض . [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَغمَض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مغمض شود.
مغامرلغتنامه دهخدامغامر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) در سختی و ازدحام اندازنده خود را بی ترس و بیم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه حمله می کند و جنگ می نماید بی ترس و بیم . (ناظم الاطباء).
مغامرةلغتنامه دهخدامغامرة. [ م ُ م َ رَ ] (ع مص ) خود را در جنگی سخت اوکندن . (المصادر زوزنی ). به یکدیگر درآویختن بی باک و بیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غامره مغامرة؛ حمله کرد بر او و پیکار نمود و از مرگ نترسید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || به ناگاه درآمدن در مهلکه
مغامزلغتنامه دهخدامغامز. [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَغمَز.(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مغمز شود.