مغضوبلغتنامه دهخدامغضوب . [ م َ ] (ع ص ) خشم گرفته . (مهذب الاسماء). غضب کرده شده و رانده شده . (ناظم الاطباء). آنکه دیگری بر او خشمناک شده . مورد خشم واقع شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چون اسم مفعول لازم است ، در عربی باید با حرف جر «علی » متعدی شود و مغضوب علیه گفته شود، لیکن در فارسی ب
هاروتفرهنگ فارسی معین[ ع . ] (اِ.) نام فرشتة مغضوب خداوند که همراه فرشتة دیگر به نام ماروت در چاه بابل سرازیر آویخته شد.
مورد بیاحترامیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات حترامی، مغضوب، بیآبرو، مورد بیاعتنایی، مورد بیمهری، مورد بیتوجهی، مورد بیادبی، بدنام طردشده، مطرود، رانده
راندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی دشده، مردود، مطرود، دورانداخته، بیرون شده، بیکس▼، جذامی بیگانه، غریبه، خارجی مغضوب، موردبیاحترامی پناهنده
مغضوبلغتنامه دهخدامغضوب . [ م َ ] (ع ص ) خشم گرفته . (مهذب الاسماء). غضب کرده شده و رانده شده . (ناظم الاطباء). آنکه دیگری بر او خشمناک شده . مورد خشم واقع شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چون اسم مفعول لازم است ، در عربی باید با حرف جر «علی » متعدی شود و مغضوب علیه گفته شود، لیکن در فارسی ب
عبدالرحمانلغتنامه دهخداعبدالرحمان . [ ع َ دُرْ رَ ] (اِخ ) ابن وهیب بن عبداﷲ القوصی . وی شاعری سبک و در زمره ٔ کتاب بود. وزارت المظفر یافت . سپس مغضوب و زندانی شد و به فرمان وی در حدود سال 645 هَ . ق . خفه شد. (از الاعلام زرکلی ).
مغضوبلغتنامه دهخدامغضوب . [ م َ ] (ع ص ) خشم گرفته . (مهذب الاسماء). غضب کرده شده و رانده شده . (ناظم الاطباء). آنکه دیگری بر او خشمناک شده . مورد خشم واقع شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چون اسم مفعول لازم است ، در عربی باید با حرف جر «علی » متعدی شود و مغضوب علیه گفته شود، لیکن در فارسی ب
مغضوبلغتنامه دهخدامغضوب . [ م َ ] (ع ص ) خشم گرفته . (مهذب الاسماء). غضب کرده شده و رانده شده . (ناظم الاطباء). آنکه دیگری بر او خشمناک شده . مورد خشم واقع شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چون اسم مفعول لازم است ، در عربی باید با حرف جر «علی » متعدی شود و مغضوب علیه گفته شود، لیکن در فارسی ب