لغتنامه دهخدا
دور ماندن . (مص مرکب ) دور افتادن . جدا ماندن . جدا شدن . مفارقت یافتن . جدا افتادن . (از یادداشت مؤلف ): شغر؛ دور ماندن شهر از سلطان . (منتهی الارب ). حشور؛ غایب شدن از اهل خود و دور ماندن . (منتهی الارب ) : دور ماند از سرای خویش و تبارنسری س