مفاهرلغتنامه دهخدامفاهر. [ م ُ هَِ ] (ع اِ) گوشت سینه ٔ مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
محفارلغتنامه دهخدامحفار. [ م ِ ] (ع اِ) بیل و هر آنچه بدان جائی را بکنند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به محفر شود.
مئفرلغتنامه دهخدامئفر. [م ِءْ ف َ ] (ع ص ) خادم سبک روح و چالاک . (منتهی الارب ).غلام چالاک و چابک در خدمت . (ناظم الاطباء). رجل مئفر؛مرد پرجست و خیز و تیز دونده . (از اقرب الموارد).
محفورلغتنامه دهخدامحفور. [ م َ ] (اِ) محفوری . فرشی یا بساطی که در شهر محفور بافته شده است : بساط غالی رومی فکنده ام دوسه جای در آن زمان که به سویی فکنده ام محفور. فرخی .آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد همی و ایضاً محفور.<b