خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفهوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مفهوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: مفاهیم] mafhum آنچه به فهم و ادراک درآید؛ فهمیدهشده؛ دانستهشده.
-
جستوجو در متن
-
مفاهیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مفهوم] mafāhim = مفهوم
-
مفاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مُفادّ] mo(a)fad[d] معنی؛ مفهوم.
-
فحوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فحویٰ، جمع: فَحاوی] fahvā مفهوم سخن؛ معنی؛ مضمون.
-
مضمون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مضامین] mazmun آنچه از کلامی مفهوم شود؛ موضوع کلام؛ معنی؛ مطلب.
-
مخمر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moxammar ۱. تخمیرشده؛ سرشتهشده.۲. رسیده؛ پختهشده.۳. [مجاز] مفهوم؛ قابل درک.
-
معنی دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ma'nidār ۱. دارای معنی و مفهوم.۲. سخن یا اشارهای که مفهومی خاص داشته باشد.
-
استفعال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'estef'āl در صرف عربی، یکی از بابهای دهگانۀ مصادر ثلاثی مزید که مفهوم درخواست کاری یا چیزی را میرساند.
-
معنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: معنیّ] ma'ni ۱. مقصود.۲. مفهوم و مضمون کلام.۳. مطلب؛ موضوع.۴. باطن.
-
باله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: ballet] ‹بالت› bāle رقص یکنفری یا دستهجمعی همراه با موسیقی و لباس مخصوص که معنی و مفهوم یا داستان یا سرگذشتی را بدون تکلم و فقط بهوسیلۀ ژستها و حرکات خود ادا میکند.
-
دندنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: دندنَة] [قدیمی] dandane ۱. بانگ کردن مگس؛ پشه؛ زنبور.۲. سخن گفتن آهسته که فهمیده نشود.۳. (اسم) سخن آهسته و زیر لب که مفهوم نشود.
-
چم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čim] [قدیمی] čam معنی؛ مفهوم: ◻︎ دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست / در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۳)، ◻︎ چه جویی آن ادبی کآن ادب ندارد نام / چه گویی آن سخنی کآن سخن ندارد چم (شاکر بخاری: شاعران بیدیوان...
-
قید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قَید، جمع: قُیُود و اَقیاد] qeyd ۱. [مجاز] زندان؛ بند.۲. (اسم مصدر) [مجاز] یادداشت؛ ذِکر.۳. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که مفهوم فعل، صفت، یا کلمۀ دیگر را به زمان، مکان، یا چگونگی و حالتی مقید میسازد.۴. (ادبی) در قافیه، حرف ساکنی که ق...
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bār] bār ۱. آنچه بهوسیلۀ انسان، حیوان، وسیلۀ نقلیه، یا چیز دیگر حمل میشود.۲. بچهای که در شکم مادر است؛ جنین.۳. میوه؛ بَر.۴. مفهوم؛ معنی: بارِ عاطفی سخن.۵. [مجاز] وظیفه؛ مسئولیت: بار زیادی بر دوشش بود.۶. مس و سایر فلزات که با سیم و زر...