مقدوحلغتنامه دهخدامقدوح . [ م َ ] (ع ص ) مطعون . طعنه زده شده . که طعن و قدح بر آن وارد است . || مردود. غیر قابل قبول . ناموافق شرع : بر آن محضر خطوط ثبت کردند که مذهب اولاد مهدی مقدوح است . (جهانگشای جوینی ).
مقدوعلغتنامه دهخدامقدوع . [ م َ ] (ع ص ) بازایستاده از آواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مکدوهلغتنامه دهخدامکدوه . [ م َ ] (ع ص ) اندوهگین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مغموم . (اقرب الموارد).
مقداحلغتنامه دهخدامقداح . [ م ِ ] (ع اِ) آهن چخماق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مِقدح . (اقرب الموارد).
مقاداةلغتنامه دهخدامقاداة. [ م ُ ] (ع مص ) برابری کردن و معارضه نمودن و گویند: لایقادیه احد؛ یعنی برابری نمی کند با او کسی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقاذاةلغتنامه دهخدامقاذاة.[ م ُ ] (ع مص ) (از «ق ذ ی ») پاداش دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).