ملابیلغتنامه دهخداملابی ٔ. [ م َ ب ِءْ ] (ع ص ) عشار ملابی ٔ؛ شتر ماده ٔ باردار که هنگام زادن آن نزدیک باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). ماده شترانی که هنگام زادن آنها نزدیک باشد. ج ِ مُلبی ٔ. (ناظم الاطباء).
میلابیvirgaواژههای مصوب فرهنگستانآثار قائم یا مایل بارش متصل به سطح زیرین ابر که به سطح زمین نمیرسد؛ این اصطلاح اکثراًً همراه با پرساکومهای و فرازکومهای و فرازپوشنی و باراپوشنی و پوشنکومهای و کومهای و کومهایبارا میآید
ملبیلغتنامه دهخداملبی ٔ. [ م ُ ل َب ْ ب ِءْ ] (ع ص ) ناقة ملبی ٔ؛ ماده شتری که در پستان آن فله پدید آمده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ملبیلغتنامه دهخداملبی ٔ. [ م ُب ِءْ ] (ع ص ) ماده شتری که هنگام زادن آن نزدیک باشد. ج ، ملابی ٔ. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملابی ٔ شود.
ملیبهلغتنامه دهخداملیبه . [ م ِ ب ِ ] (اِخ ) در اساطیر یونان یکی از دختران «نیوبه » است که مانند خواهرش «امیکلا» بوسیله ٔ «ارتمیس » از آسیب و آزار مصون ماند. (از لاروس بزرگ ).
ملابیخودیلغتنامه دهخداملابیخودی . [ م ُل ْ لا خ ُ ] (اِخ ) از شاعران زمان شاه عباس و شاهنامه خوان وی بوده است . از اوست :دارم خرکی که وقت جستن کاکل کندش تعاقب دم تا جو ننهیش در مقابل آسان نجهد ز جوی گندم .(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 7
ملبیلغتنامه دهخداملبی ٔ. [ م ُب ِءْ ] (ع ص ) ماده شتری که هنگام زادن آن نزدیک باشد. ج ، ملابی ٔ. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملابی ٔ شود.
ملابیخودیلغتنامه دهخداملابیخودی . [ م ُل ْ لا خ ُ ] (اِخ ) از شاعران زمان شاه عباس و شاهنامه خوان وی بوده است . از اوست :دارم خرکی که وقت جستن کاکل کندش تعاقب دم تا جو ننهیش در مقابل آسان نجهد ز جوی گندم .(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 7