خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملاحت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملاحت
لغتنامه دهخدا
ملاحت . [ م َ ح َ ] (ع اِمص ) نمکینی . (غیاث ). مأخوذاز تازی ، زیبایی و دلربا بودن و خوب صورتی و لطافت ونیکویی و زیبایی دهان و چشم و ابرو. (ناظم الاطباء).بانمکی . نمک داری . حسن . خوبی . شیرینی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملاحة. رجوع به ملاحة شود...
-
واژههای همآوا
-
ملاحة
لغتنامه دهخدا
ملاحة. [ م َ ح َ ] (ع مص ) نمکین و شیرین شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). نمکین و خوب روی گردیدن . مُلوحة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شور گردیدن آب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نمکین و ...
-
ملاحة
لغتنامه دهخدا
ملاحة. [ م َل ْ لا ح َ ] (ع اِ) نمک زار. (مهذب الاسماء). نمکستان . (دهار). نمکستان و شورستان . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). نمک زار و شوره زار و جایی که از آنجا نمک آورند. (ناظم الاطباء). || جایی که در آن نمک فروشند. (از اقرب الموارد).
-
ملاحة
لغتنامه دهخدا
ملاحة. [ م ِ ح َ ] (ع اِمص ) کشتیبانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کشتیبانی و ناخدایی و صنعت ملاح . (ناظم الاطباء). صنعت ملاح . (از اقرب الموارد).- علم الملاحة ؛ علمی است که از کیفیت ساختن کشتیها و چگونگی راندن آن در دریا بحث می کند. این علم متوقف اس...
-
جستوجو در متن
-
نمکینی
لغتنامه دهخدا
نمکینی . [ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) شوری . (ناظم الاطباء). نمکین بودن . نمک دار بودن . || ملاحت و خوشگلی . (ناظم الاطباء). خوبی و ملاحت . (آنندراج ).
-
نمک داری
لغتنامه دهخدا
نمک داری . [ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) ملاحت . (یادداشت مؤلف ).
-
بانمکی
لغتنامه دهخدا
بانمکی . [ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) ملاحت . نمک داشتن . خوش نمک بودن .
-
پرنمکی
لغتنامه دهخدا
پرنمکی . [پ ُ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) ملاحت بمعنی اصلی و مجازی .
-
خوش سیمائی
لغتنامه دهخدا
خوش سیمائی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) خوش صورتی . ملاحت . نکوصورتی .
-
شورش
لغتنامه دهخدا
شورش . [ رِ ] (اِ) غذای شور و نمکین . (ناظم الاطباء). ملاحت و نمکینی . (آنندراج ). || نمکدان . (ناظم الاطباء).
-
لمی
لغتنامه دهخدا
لمی .[ ل َ / ل ُ / ل ِ ما ] (ع اِمص ) گندم گونی لب یا اندکی سیاهی آن که به حسن و ملاحت انجامد. (منتهی الارب ).
-
باملاحت
لغتنامه دهخدا
باملاحت . [ م َ ح َ ] (ص مرکب ) که ملاحت دارد. نمکین . نمک دار. بانمک . || خوش سخن . طیبت گوی . ملیح .
-
بزاعت
لغتنامه دهخدا
بزاعت .[ ب َ ع َ ] (ع اِمص ) ظرافت . ملاحت . کیاست . ذکاء قلب . (یادداشت بخط دهخدا). بزاعة. و رجوع به بزاعة شود.