ملخچلغتنامه دهخداملخچ . [ م َ ل َ ] (اِ)گیاهی باشد که چون چهارپایان خورند مست گردند. (برهان ). گیاهی است که چون حیوانات بخورند مست شوند. (آنندراج ) (انجمن آرا). گیاهی است که چون حیوان بخورد مست شود. (الفاظ الادویه ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
ملخیلغتنامه دهخداملخی . [ م ِ ] (اِخ ) نام کتابی از تورات . (ابن الندیم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملاکی . (یادداشت ایضاً). و رجوع به ملاکی و ملخیم شود.
ملخیلغتنامه دهخداملخی . [ م ِ خا ] (ع اِ) دارودان که بدان دارو در بینی ریزند یا نوعی از پوست ستور دریایی که بدان دارو در بینی ریزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
توربین ملخیturboprop, turbopropeller, turboprop engineواژههای مصوب فرهنگستاننوعی توربین گازی با یک توربین اضافی برای چرخاندن ملخ
ملاخیللغتنامه دهخداملاخیل . [ م ُل ْ لا خ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهریاری است که در بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ملاکیلغتنامه دهخداملاکی . [ م َ ] (اِخ ) نام کتابی از تورات . ملخی . ملاخی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتابی از تورات و آخرین آن که مؤلفش ناشناخته است . (از لاروس ).
ملاخیللغتنامه دهخداملاخیل . [ م ُل ْ لا خ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهریاری است که در بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).